قرآن، به
شيوهاى كه استاد در نظريهشان فرمودند، اين استثناء از تفسير آيا لازم است؟ چون
ما در معناى تأويل اين نكات را در سراسر نظريه در اثر تفسيرى ارزشمند جديد ايشان
مشاهده مىكنيم. اينكه در تأويل ما مىخواهيم وجه مقبول و معقول را برداشت كنيم
مخصوصاً آنجايى كه بخشى را از شاطبى نقل كردهاند و نهايتاً فرمودهاند تأويل آن
است كه ما مراد الهى را به دست بياوريم و فراتر از وجه عربيت متن پيش برويم. يا
جايى تعبير فرمودهاند كه تأويل در واقع رسيدن به مدلول التزامى است. آيا اينها
نيز نمىتوانند تفسير قلمداد بشوند؟ اگر ما دلالات سهگانه يك متن را بتوانيم
تبيين بكنيم، آيا آن را تفسير نكردهايم؟ آيا لازم است، اگر تأويل به اين معنا
باشد اين را از ذيل تفسير خارج كنيم؟
پرسش
دوم، اين است كه تعداد زيادى از رواياتى كه شمول يا تقسيم آيات قرآن را به ظهر و
بطن مطرح مىكنند، اينها سياق و لحنشان آنچنان است كه از اينها شمول و كليت به
دست مىآيد چون روايات در واقع نفى هستند و تعبيرهايى مثل بيانى كه ما از امام
صادق عليه السلام نقل كردهايم و اهل سنت كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم نقل كردهاند، تفاوت نمىكند
«ما
فى القرآن آية الا و لها ظهر و بطن»
اين
نكره در سياق نفى است و افاده عمومى مىكند؛ و تعداد متنابهى از روايات هم اين لحن
را دارد، يعنى تمام قرآن آيه به آيه همه داراى تأويل هستند، اينگونه نيست كه بعضى
از آيات تأويلپذير هستند! بلكه تمام آيات آيه به آيه تأويلپذير است اينگونه
نيست كه بگوييم سراسر قرآن يا بخشى از قرآن فقط تفسير مىپذيرد و بخش ديگر تأويل
مىپذيرد! اين روايات مىگويند كه تمام قرآن آيه به آيه تأويل مىپذيرد و طبعاً
تفسير هم مىپذيرند. آيا تمام آيات قرآنى به معنايى كه استاد در تبيين مبناى تأويل
فرمودهاند، نيازى به تأويل دارند؟ و آيا همه آيات تأويل را برمىتابند؟ يعنى هر
آيهاى را كه شما پيشرو بگذاريد به روش و مبنايى كه استاد در معناى تأويل فرمودند
قابل تأويل هستند؟ مثلًا فرض كنيد آيه تطهير را كه مصداقش مثلًا اهل بيت هستند،
آيا مىتوان تعميم داد؟ امثال اين آيات بسيار است در سراسر قرآن و اصولًا مگر همه
آيات قرآنى اسباب نزول دارند، واقعه مدار هستند كه آنها را تفسير كنيم؟ چون تفسير
عبارت است از مطالعه و نگرش واقعه مدارانه به آيات. آيا همه آيات اين قابليت را دارند
كه بتوانيم معناى خاصى كه استاد در معناى تأويل مىگويند آنها را تأويل كنيم؟