واقعيت اين
است كه استفاده قرآن كريم از اين تعابير به هيچ وجه به معناى تأييد باورهاى خرافى
قوم يا تأثر از آن نيست و چنين نسبتى، ناشى از چند لغزش است:
1.
سنجش محتواى كلام آسمانى با معيارهاى علوم تجربى؛ اين كلام طبعاً- به دليل ماورايى
بودن- گزارشاتى از موجوداتى غيبى از آسمان با خود به ارمغان آورده است كه كشتى
معارف امروز بشر با سكان دارى حس و تجربه را سوار نمىشوند.
2.
عدم توجه به اسلوبهاى ويژه آن- كه مقتضاى مختصات منحصر به فرد اين كتاب است- و
مقايسه آن با شيوههاى امروزى انتقال پيام. توضيح آنكه:
قرآن
يك پيام وحيانى گفتارى است كه به قصد هدايت، با دو خصيصه ماندگارى و فراگيرى براى
همه عصرها و اقليمها، در جامعهاى در غايت فقر و محروميت فكرى و فرهنگى، به لسان
قوم لباس لفظ پوشيده است. مجموعه اين مختصات اسلوب خاصى در بيان مىطلبد كه-
همواره و لزوماً- به سنجههاى عادى گفتار امروزى درنمىآيد.
3.
ناتوانى و بىبضاعتى در فهم معانى قرآن و كجفهمى و به دامن وهم افتادن در مواجهه
با الفاظ و تعابير قويم آن. درباره تعابير پيش گفته، خلاصه نظر آيتالله معرفت و
برخى ديگر از مفسران و قرآن پژوهان چنين است:
جن
حقيقت ثابت و غير قابل انكارى است كه وحى آسمانى وجود آن را اثبات مىكند. هر آنچه
با حواس ظاهرى درك نشود محكوم به عدم و رفض نيست. از آنجا كه وجدان ذاتى يا برهان
عقلى حكم به ثبوت موجودات زيادى مىكند كه تحت معيار حس واقع نمىشوند، حواس ظاهر
به تنهايى مقياس رد و قبول نيست. به ويژه با چشمداشت به اين واقعيت كه يكى از
اهداف وحى توسعه آگاهىها در مورد انسان و كيهان و غيب و باطن آن است و پيش فرض
اين مباحث پذيرش وحى به عنوان راهى براى شناخت مىباشد. بنابراين لزومى ندارد تمام
دستاوردهاى وحى، براى معارف بشرى شناخته شده و مأنوس باشد، بلكه تنها كافى است با
محتواى قطعى اين دانشها مخالفت كلى و قعطى نداشته باشد. سحر را هيچ كجا قرآن كريم
تأكيد نكرده است، بلكه امكان تحقق آن- به معناى تأثيرش در واژگون كردن و تغيير
دادن حقايق- را نفى كرده است و آن را چيزى بيش از شعوذه و حيلهها و وسوسههاى
خبيث ندانسته است. اساساً آنگونه كه ژرفكاوىهاى قرآن شناسانه نشان مىدهد،
اسلام با عناصر فرهنگ زمان خويش برخوردهاى گوناگون داشته است.