اما پذيرش
برخى نظريههاى مبالغهآميز در اين مورد مبنى بر اينكه: رسم الخط مصحف به امر خاص
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به همين نحو و شكل فعلى تدوين شده است و
نويسندگان اوليه دخالتى در نحوه نوشتن كلمات و آيات نداشتهاند و در پس غلطهاى
املايى سرّ و حكمتى پنهان است كه جز خدا كسى از آن آگاه نيست، بسيار دشوار و بلكه
ناممكن است و با در نظر گرفتن اينكه اين اغلاط خللى به كرامت قرآن وارد نمىكند،
تن دادن به چنين تكلفاتى بىوجه است.
4.
توهم تأثيرپذيرى از فرهنگ زمانه
در
متن كلام آسمانى قرآن، اين كتاب به اوصافى از قبيل «هدى للناس»، «بيان للناس و
موعظه» و ... توصيف شده است. همچنين درمتن اين پيام، دعوت به امورى چون تدبر و
تحدى وجود دارد. اقتضاى مجموع اين موارد، عرفى بودن زبان كتاب الهى است، چراكه
دعوت عموم به تدبر در متن غير عرفى و نيز تحدى به امر ناشناخته، زيبنده فراخوان
خردمند نيست. افزونبر اين، قرآن خود با صراحت بر اين مطلب تأكيد مىورزد كه به
«لسان قوم» نازل شده است؛ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ
إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ
يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (ابراهيم/
4)
مقدمه
اوّل: نخست، بايد بررسى كرد كه آيا تكلم به لسان قومه، مستلزم اعتراف به
فرهنگهايى نيز هست كه آن لغت حمل مىكند، يا از حد موافقت با آنان در استعمال
تجاوز نمىكند؟ واقعيت آن است كه محاوره به منظور تفاهم به هر لغتى، به چيزى بيش
از علم به معانى كلمات در استعمال شايع فعلى نزد قوم، نياز ندارد. پس سزاوار است
با آنها مماشات و در تبادل مفاهيم بر حسب آنچه الآن بين آنان معهود است، توافق
شود، بدون آنكه نظرى به اصل وضع و انگيزههايى كه منجر به وضع هر واژه براى معناى
خاص شده است، باشد.
اين
دواعى هنگام وضع ملاحظه مىشوند، نه هنگام استعمال؛ چه بسا براى استعمال كنندگان
يك لفظ، اسبابى كه منجر به وضع آن لفظ براى معناى خاص شده است، متروك و فراموش شده
است. مثلًا لفظ مجنون براى كسى كه ناراحتى و اختلال شديد اعصاب دارد، وضع شده است
و انگيزه اين وضع اين بوده كه معتقد بودهاند، اين حالت به سبب برخورد جن با چنين
افرادى حاصل مىشود و در قديم سعى مىكردهاند مبتلايان به اين بيمارى را با
تعاويذ و اورادى- به جهت دور كردن جن- معالجه كنند.