4.
خود نقل مىكند، پس از آنكه كار كميته توحيد مصاحف عثمان سامان يافت، مصحف حاضر
شده را به او نشان دادند، او گفت: «أرى فيه لحنا ستقيمه العرب بالسنتها؛ در آن خطا
مىبينم، اما عرب خود آن را به زبان خود اصلاح مىكند.» (الشعرانى، بى تا ج 11، ص
144)
5.
به سعيد بن جبير- تابعى كبير- نسبت مىدهيد كه مىپنداشته قرآن در چهار موضوع لحن
دارد و سه مورد فوق را ذكر كرده و به آن افزوده است:
فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ (منافقون/
10) اكن عطف به فاصدق است و نبايد مجزوم باشد.» و مىگويند در آيه:
يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً
بايد عدد مؤنث مىآمد؛ چون تقدير آيه چنين است: و عشرة أيام.
به
اين ترتيب خاورپژوهان و قرآن كاوان بيگانه، قرنها بعد از ظهور اسلام، با سر انگشت
تشكيك، قرآن را كاويده و موارد خطا را جسته و به پندار خود بارها مقصودشان را
يافتهاند. غافل از آنكه اگر چنين مىبود، مخالفان اسلام از روز اول براى ابطال و
تخريب قرآن، به چنين مواردى چنگ مىزدند، چراكه آن زمان عرب اصيل بودند و به تشخيص
امثال اين موارد سزاوارتر و براى اسقاط اعتبار قرآن پر انگيزهتر! آنگاه براى جستن
و يافتن خطا، نوبت به كاوشگران دير و دور از آبادى لغت و ادب نمىرسيد!
بيان
روشن اشكال آنگاه كه به شكل قياس منطقى سامان يابد، اين است:
-
در مواردى (حداقل موارد پيش گفته) قرآن مخالف قواعد ادبيات عرب است.
-
هر مخالفتى با قواعد عرب در متون عربى، به معناى عدم اعتبار آن متن است.
-
از اين رو، متن قرآن فاقد اعتبار است.
و
ميوه اين نتيجه نيز به خوبى آشكار است: كتابى كه حداقل معيارهاى لازم براى صحت يك
متن معمولى حتى بشر ساز را فاقد و بنابر همين از اعتبار ساقط است، نمىتواند كلام
خداى حكيم و سند شريعتى ماندگار و معجزه خلودى آن باشد!
اما
از نظر آيتالله معرفت اشكال فوق از ناحيه كبرا و صغرا در تنگناست: