ديگر نيست؛
زيرا تعليم الهى از راه حرف و صوت صورت نمىگيرد. همچنين مراد، معناهايى كه اين
الفاظ بر آنها دلالت دارند نيست؛ زيرا آنها مدلولات اين الفاظ و اسماء هستند و
بنابراين، ممكن نيست به وضع واضع بستگى داشته باشند؛ بنابراين، مراد از وضع الهى
حقيقتى والاتر و شريفتر از آن است كه تصور شود.
اما
قاضى در اينباره توضيح بيشترى نمىدهد و مراد خود را از چگونگى وضع الهى روشن
نمىكند. (همان، صص 521- 520) او در كتاب شرح اربعين خويش نيز دربيان معناى وجه،
باز هم به اين ديدگاه اشاره مىكند و اين واژه را طبق وضع الهى به معناى هر چيزى
مىداند كه ما با آن مواجه مىشويم. (قمى، 1379، ص 209)
نكتهى
دومى كه قاضى سعيد از آيهى تعليم اسماء برداشت مىكند، آن است كه آن نامها در
حال تعليم اسمائى و در وضع الهى در مسميات خود از باب حقيقت استعمال مىشود تا
نسبت اسماء به مسميات فايده داشته باشد. بر اين اساس، اين الفاظ از مقولهى حروف و
اصوات نيست و از باب حقيقت و نه استعاره و مجاز بهكار مىرود.
بنابراين،
با توجه به تنزل حقايق از عالم علوى، اين نامها لازم است كه در هر عالم از جنس
همان عالم باشد، چنانكه الفاظ محسوس نيز در هرسرزمين متناسب با شرايط آنجاست. در
نتيجه اين الفاظ در عالم الهى از سنخ اسماء الهى و در عالم عقل از جنس جواهر عقلى
و در عالم ارواح از قبيل اشباح نورى و درعالم طبيعت از مقولهى الفاظ و حروف صوتى
است؛ بنابراين، همانگونه كه حقايق الهى اطوار گوناگونى دارد و در هر مرتبه حكم
آثار آن را پيدا مىكند، اسماء حقايق الهى نيز چنين است. (قمى، 1415، ج 2، صص 522-
521)
آخرين
نكتهاى كه دربارهى ديدگاههاى قاضى گفتنى است، تعارضى است كه در سخنان او به نظر
مىآيد. چنان كه پيش از اين بيان شد، نظريهى روح معنا در برابر نظريهى اشتراك
لفظى صفات قرار دارد، اما شگفت است كه قاضى سعيد با وجود سخن از نظريهى روح معنا،
از اشتراك لفظى وجود و صفاتى چون علم و حيات بين خدا و خلق و نيز بازگشت صفات به
سلبها سخن مىگويد. (قمى، 1379، صص 100- 91؛ و قمى، 1381، صص 240- 239) او همچنين
در بخشى ديگر از رسالهى شرح اربعين و نيز در رسالهى اربعينيات، در سخن از عرش و
كرسى و ساير صفات خبريه، به نظريهى روح معنا اشاره نمىكند و در اين مقام سخنانى
ديگر دارد. (قمى، 1379، صص 172- 137؛ قمى، 1381، صص 46- 45)