از
هنگام نزول آيات قرآن، ضرورت تبيين برخى از آيات احساس مىشد، مانند نحوه عبادت
خداوند، موارد زكات در آيه 20 سوره مزمل وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ
آتُوا الزَّكاةَ و موضوعاتى مانند: صفات جمال و جلال الهى، شناخت وجود انسان، اسرار
خلقت بشر در زندگى، هدف آفرينش، مبدأ و معاد و ... كه در قرآن كريم به صورت گذرا،
در قالب الفاظ و تعابير كنايى و استعارهاى و مجازى و غير آن آمده است و يا حوادث
گذشته كه به منظور پند و اندرز به طور اشاره بيان شده است و يا آياتى كه در آن
اشاره به عادات و رسوم جاهلى شده است، مانند نسئ و نهى از ورود به خانهها از پشت
بام و ...؛ بنابراين خداوند متعال رسول گرامى خود را به عنوان مبين و معلم قرآن،
اينگونه معرفى نمود: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ
لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ
(نحل/ 44) «و ما قرآن را بر تو فروفرستاديم تا براى مردم روشن سازى آنچه را كه بر
آنان نازل شده است و شايد كه آنان تفكر كنند.»
خداوند
در دو آيه ديگر تعليم كتاب را بر عهده پيامبر قرار داده است و مىفرمايد:
وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ (آلعمران/ 164 و جمعه/ 2)
كه مراد از كتاب قطعاً قرآن است و «حكمت» را بسيارى سنت دانستهاند.[1]
(طوسى، بى تا ج 3، ص 39) علامه طباطبايى مراد از تعليم كتاب را بيان الفاظ و پرده
بردارى از محكمات آن دانسته و تعليم حكمت را معارف حقيقى قرآن مىداند. (طباطبايى،
1394 ق، ج 19، ص 265)
اميرالمؤمنين
عليه السلام درباره ضرورت تفسير قرآن چنين فرمود: «همانا قرآن، نوشتهاى است پنهان
ميان دو پاره جلد كه به زبان (خاصى) سخن نمىگويد و ناچار براى آن مفسرى لازم
است.»[2] از پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم در تفسير آيات قرآن رواياتى نقل شده است كه در تفاسير
اثَرى موجود است. سيوطى در خاتمه كتاب «الاتقان» بخش قابل ملاحظهاى از آيات قرآن
را- كه به وسيله آن حضرت تفسير شده است- ضبط نموده است. (سيوطى، 1411 ق، ج 2، صص
351- 325)
پس از
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به موجب حديث متواتر ثقلين- كه فريقين آن
را نقل كردهاند- امامان معصوم عليهم السلام جانشينان آن حضرت و مبيّن جزئيات و
تفاصيل شريعت و معلم الهى قرآن
[1] . براى اطلاعات بيشتر ر. ك: قاسمى، محاسن التأويل،
ج 4، ص 284؛ زمخشرى، الكشاف، ج 4، ص 530.
[2] . هذا القرآن انما خط مستور بين الدفتين لا ينطق
بلسان و لا بد له من ترجمان، نهجالبلاغه، خطبه 125.