responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : معرفت قرآنى المؤلف : معرفت، شيخ محمد هادى    الجزء : 1  صفحة : 118

من مال كتابت را به تو مى‌دهم و تو را براى خودم تزويج مى‌كنم. عايشه مى‌گويد: من خيلى ناراحت شدم. پيامبر گفت: اسمت چيست؟ گفت برّه. پيامبرگفت: اسمت خوب نيست، مى‌گذاريم جويريه. ملاحظه مى‌كنيد كه در صحيح بخارى، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را آدم خيلى معمولى مطرح مى‌كند و خود علماى اهل سنت، اين‌جا گير كرده‌اند كه پيامبر چگونه به اين دقت نگاه كرده است، من از اين نقل تعجب مى‌كنم. آن‌ها مى‌گويند: نگاه به اجنبيّه براى پيامبر مباح است و اين را از «خصائص النبى» دانسته‌اند.

ما در تحقيق به اين‌جا رسيديم كه پيامبر در آن جنگ هيچ اسيرى نگرفت. در آن جنگ دختر رئيس عشيره همراهش بود. بعد كه فرار كردند، اين دخترماند، حضرت امير عليه السلام او را پيش پيامبر آورد و در واقع حضرت امير عليه السلام او را اسير نمود. پيامبر هم سپردش به يك جاى ديگر و فرمود: اين‌جا باش تا فديه تو را پرداخت نمايند و ببرند. بعد پدر دختر آمد و 400 شتر براى فداى دخترش آورد، در راه دو تن از شترها را در دره‌اى پنهان كرد و بقيه را پيش پيامبر آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به وى فرمود: خيلى خوب قبول مى‌كنيم، ولى آن دو تا شتر را چرا پنهان كردى؟ گفت: از كجا مى‌دانى؟ فرمود: بر من چيزى پوشيده نيست. همين سبب مسلمان شدن او شد. بعد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دختر را به پدرش تحويل داد و گفت: برو. در اين زمان آن مرد، دخترش را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيشنهاد كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز مانند هر ازدواجى وى را خواستگارى كرد. ابن اسحاق كه پدر تاريخ است و شيعه است- و ابن هشام هر چه دارد از او دارد، از صفيّه دختر حىّ ابن اخطب نقل مى‌كند كه مى‌گويد: پدرم و عمويم مرا بر بچه‌هاى خودشان مقدم مى‌داشتند و در صبح تاريكى كه پدر و عمويم به ملاقات پيامبر- كه تازه مهاجرت كرده بود و وارد مدينه شده بود- رفتند و غروب در حالى كه به شدت خسته شده بودند برگشتند و من با خوشحالى به طرفشان دويدم، به خدا قسم هيچ‌كدام به من توجهى نكردند و عمويم ابى ياسر به پدرم گفت: آيا تو او را شناختى؟ پدرم گفت: آرى شناختم؛ عمويم به او گفت: در دلت چه مى‌گذرد؟ پدرم گفت: تا زمانى كه زنده‌ام عداوتش را در دل دارم. ولى من شب عروسى از خواب بيدار شدم و فرياد كشيدم، شوهرم گفت چيست؟ گفتم: خواب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم و او ناراحت شد؛ بنابراين، اين دختر خواب‌هايى كه ديده مانند جريان نرجس‌خاتون بود و اين اسارت مقدمه‌اى بود كه به حباله نكاح حضرت در آيد، اگر انسان تاريخ را نگاه كند غير از آن چيزى است كه برخى نقل مى‌كنند.

اسم الکتاب : معرفت قرآنى المؤلف : معرفت، شيخ محمد هادى    الجزء : 1  صفحة : 118
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست