هم من، حالا
مىخواهى قصاص كنى، قصاص كن. سوادة گفت: بدن من برهنه بود، حضرت هم پيراهن خود را
بالا زد و ايشان آمد نزديك و بدن پيامبر را بوسيد و گفت دست من كوتاه كه بخواهم به
شما جسارت كنم، اينها همه بهانه بود كه لب من به بدن شما بخورد.
اشكالات
اين قصه
اين
قصه داراى چند اشكال است:
اولا:
از لحاظ تاريخى و سندى مشكل دارد.
ثانيا:
سوادة ابن قيس كيست؟ در تاريخ شخصى به اين نام نداريم و در ميان صحابه پيامبر هم
چنين شخصى در تاريخ نيست. آن شخصى كه در تاريخ است، سوادة ابن عمر و شخص ديگرى به
نام عكاشه است. قصه اينها مربوط به جنگ بدر است كه ابن حجر مىگويد يا درباره يكى
از آنهاست يا هر دو، موقعى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از لشكر سان
مىديد، اين سوادة ابن عمر از صف بيرون بود، حضرت با چوب دستى به او زد و گفت: برو
داخل صف! او گفت: اوجَعَتنى يا رسول الله؟ از تو پيامبر نشايد، پيامبر فرمود: من
حاضرم بيا قصاص كن. آنوقت نوشتهاند: پيامبر پيراهن عربى را بالا زد و او هم
بوسهاى زد.
آنچه
كه ما را وادار كرد در اين قصه تامل كنيم، تنها سوادة ابن قيس كه در تاريخ
ناشناخته است، نيست؛ بلكه جنبه فقهى مسأله است. در اينجا يك خلاف شرع بين و آشكار
مورد توجه قرار نگرفته است. پيامبر چنين چيزى را مرتكب نمىشود، شما اگر كتاب حدود
و ديات را مطالعه كرده باشيد، مىدانيد كه در مسأله خطا قصاص نيست؛ علاوه بر اين
در كتب فقهى مطرح شده است كه ضرب و جرح قصاص بردار نيست؛ چون شخص قصاص كننده
نمىتواند دقيقا همانطور كه ضربه خورده ضربه بزند و از اين رو مىگويند تنها ديه
است.
اينكه
مىگويند: پيامبر تن به اين قصاص داد، پيامبر كه رئيس شرع و متشرع است، چگونه به
چيزى كه در فقه و شرع نيست تن مىدهد. پس معلوم مىشود كه اين قصه افسانه است؛ چون
اولا آن مردى كه مىخواهد لبش به بدن پيامبر برسد، دست پيامبر را ببوسد. ثانيا اين
قصه را از يك آدمى نقل كردهاند كه نام و نشانهاى در تاريخ ندارد و صحابه معروف
نامش در تاريخ ثبت شده است. اين يك نمونه بود تا بدانيم در فهم مطالب دوره رسالت
نبى مكرم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم چقدر مشكل داريم.