اسم الکتاب : قصه در قرآن المؤلف : معرفت، محمد هادى الجزء : 1 صفحة : 96
«ازمير»[1]-
كه رود «جيديس» آنها را وارد دريا مىكند- فرود آمده است ودر اين خليج غرق مىشود
و از ديده نهان مىگردد.
كورش
يا همان ذوالقرنين در اين منظره دلانگيز، چيزى را ديد كه او را به آفريدگار بزرگ،
فرمانرواى آسمانها و زمين و گرداننده چراغ گردون پيوند مىزد.
وى
با آن گستره عظيم قلمرو فرمانروايى، در برابر منظره غروب خورشيد در دريا- كه در پس
آن، جهان در تاريكى فرو رفت- خود را كوچك و ناچيز احساس كرد و دريافت كه هر چيز را
پايانى است و همه چيز فانى است، مگر ذات لايزال پروردگار.
كورش
با زمينه معنوى و روحانى خود- كه از زردشت فرا گرفته بود- حقيقت مرگ و رستاخيز و
تجلى عظمت الهى در هستى را مىشناخت و اكنون مردم ليديا در پنجه او گرفتار آمده
بودند؛ با آنان چه كند؟
خداوند
ذوالقرنين را آزاد گذاشته بود كه بخشش يا مجازات را برگزيند. او از كسانى كه
پشيمان شده، ايمان آوردند، گذشت و گفت: آن كه به ايمان و نيكى گرايد، مشمول بخشش و
لطف و اكرام ما قرار خواهد گرفت و آن كه راه ناسپاسى و طغيان پيش گيرد، گردن خويش
را زير تيغ مجازات برده است و سزاى كرده خويش را خواهد چشيد.