اسم الکتاب : قصه در قرآن المؤلف : معرفت، محمد هادى الجزء : 1 صفحة : 75
به لعاذر،
بزرگ غلامان ابراهيم پيغام داد كه از سلامتى لوط براى وى خبر آورد. او عازم شهر
سدوم شد. هنگامى كه وارد شهر شد، مردى بر سر او سنگى كوبيد و خون از سرش جارى شد،
سپس گريبان او را گرفت و گفت كه اگر اين خون در سر تو باقى مىماند، برايت ضرر
داشت. من با بيرون آوردن آن به تو خدمت كردم، دستمزد آن را بده! نزاع را نزد قاضى
بردند و او عليه لعاذر حكم صادر كرد كه بايد مزد آن مرد را بپردازد. لعاذر كه
اوضاع را چنين ديد، سنگى برداشت و بر سر قاضى كوبيد و خون سرش سرازير شد، سپس به
قاضى گفت: مزد مرا به سبب خونى كه از سرت بيرون آوردم، بابت طلب به ضارب من بده.
چه
كسى در ميان مردم قاضىاى سراغ دارد كه حكمهايى مانند حكم سدوم نكرده باشد؟
هنگامى
كه سركشى و نافرمانى قوم لوط از حد گذشت، دچار عذاب الهى شدند و همه به هلاكت
رسيدند. اين سنت خداوند است كه در ميان انسانها جريان دارد و قرآن بر آن تأكيد
كرده است و آن گونه كه دگرانديشان مسلمان مىپندارند، حادثهاى اتفاقى نبوده است.
خداوند پس از بيان سرگذشت قوم نوح، عاد، ثمود و قوم ابراهيم و لوط و اصحاب مدين و
فرعون و موسى، مىفرمايد: «فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ
أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ
مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ»[2].
پيش از آن نيز مىفرمايد: «فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ
ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ»[3].
[1] . بنگريد به: قصص الانبياء، عبدالوهّاب نجّار، ص
112.
[2] . حج، 45:« و چه بسيار شهرها را كه اهلش ستمكار
بودند و هلاكشان كرديم و اينك آن شهرها ويراناست و چه بسيار چاههاى متروك و
قصرهاى عالى كه بىصاحب گشت.»
[3] . حج، 44:« پس كافران را مهلت دادم، سپس[ گريبان]
آنها را گرفتم، پس عذاب من چگونه بود؟»
اسم الکتاب : قصه در قرآن المؤلف : معرفت، محمد هادى الجزء : 1 صفحة : 75