اسم الکتاب : قصه در قرآن المؤلف : معرفت، محمد هادى الجزء : 1 صفحة : 38
در اين
داستان (سوره قصص) لوط پيش از آگاهى به هويت و مأموريت مهمانانش، با قومش گفتوگو
مىكند و وقوع حوادث، مسير داستان را تعيين مىكند، اما در سوره حجر، پيش از آمدن
قومش، فرشتگان خود را معرفى مىكنند و با وجود آن، داستان به گونهاى پيش مىرود
كه گويا لوط از فرشته بودنِ مهمانانش آگاهى نداشته است. واضح است كه حادثه به اين
ترتيب اتفاق نيفتاده، بلكه گوينده براى برآورده ساختن مقصودش، آزادانه، حوادث را
چيده است.
شايد
سرّ اين تفاوت آن باشد كه غرض از قصه لوط در سوره هود، استوارسازى قلبپيامبر صلى
الله عليه و آله است، از اين رو نخست، آزار ديدنهاى لوط را بيان مىكند؛ همان
گونه كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در راه ايمان آوردن ديگران، خود را به
دشوارى انداخته، آزرده خاطر مىساخت،[1] اما مقصود
از قصه لوط در سوره حجر، بيان عذابهايى است كه بر تكذيبكنندگان فرود مىآمد، از
اين رو نخست از آن سخن مىگويد.
4.
نگريستن از زاويههاى گوناگون به يك حادثه
گاه
قرآن رويدادى را در جايى، به افرادى نسبت مىدهد و همان رويداد را در جاى ديگر، به
اشخاص ديگر مستند مىسازد؛ براى نمونه، جمله «موسى ساحرى زبردست است» را در يك جا،
به فرعون و در جاى ديگر، به اطرافيان او نسبت مىدهد. در سوره اعراف آمده است:
«قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ»[2] و
در سوره شعراء مىخوانيم: «قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ
هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ»[3].