اگر
اين داستان را با ديگر داستانهاى لوط در قرآن، مانند سوره قصص، مقايسه كنيم،
خواهيم ديد كه در آنجا حوادث به گونهاى ديگر چيده شده است. با آمدن ملائكه،
حكايت آغاز مىشود، سپس نگرانى لوط از آمدن آنها وپس از آن، آمدن قوم او و دفاع
لوط از مهمانان بازگو مىشود. درادامه، ياد مىشود كه پس از مصمم شدن قوم لوط در
قصد خويش، فرشتگان با معرفى خود به لوط، مأموريتشان را براى هلاك ساختن قوم او فاش
كردند.
[2] . حجر، 61- 73:« چون فرشتگان نزد خاندان لوط آمدند،
لوط گفت:" شما مردمى ناشناس هستيد." گفتند:" بلكه براى تو چيزى
آوردهايم كه در آن ترديد مىكردند و حق را براى تو آوردهايم و قطعاً ما
راستگويانيم، پس پاسى از شب كه گذشت، خانوادهات را حركت ده و خودت به دنبال آنان
برو و هيچ يك از شما نبايد به عقب بنگرد و هرجا به شما دستور داده مىشود،
برويد." و او را از اين امر آگاه كرديم كه ريشه آن گروه، صبحگاهان بريده
خواهد شد. مردم شهر، شادى كنان روى آوردند. لوط گفت اينان مهمانان من هستند؛ مرا
رسوا مكنيد و از خدا پروا كنيد و مرا خوار نسازيد." گفتند:" آيا تو را
از مردم بيگانه منع نكرديم؟" گفت:" اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد،
اينان دختران من هستند." به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان بودند.
پس به هنگام طلوع آفتاب، فرياد مرگبار، آنان را فراگرفت.»
اسم الکتاب : قصه در قرآن المؤلف : معرفت، محمد هادى الجزء : 1 صفحة : 37