اسم الکتاب : قصه در قرآن المؤلف : معرفت، محمد هادى الجزء : 1 صفحة : 148
است كه خضر
پيشاپيشِ سپاه او حركت مىكرد و همانند مشاورى براى او بود.[1]
فاكهى
از طريق عبيدبن عمير، يكى از بزرگان تابعين، نقل مىكند كه ذوالقرنين پياده، سفر
حج به جاى آورد. هنگامى كه اين خبر به ابراهيم عليه السلام رسيد، به ديدار او رفت.
از طريق عطا از ابن عباس نيز وارد شده است كه ذوالقرنين وارد مسجدالحرام شد و بر ابراهيم
سلام كرده، با او دست داد. گفته مىشود كه وى نخستين كسى بود كه مصافحه كرد.[2]
از
طريق عثمان بن ساج حكايت شده كه ذوالقرنين از ابراهيم عليه السلام خواست كه براى
وى دعا كند و ابراهيم عليه السلام به او گفت: «چگونه براى تو دعا كنم و حال آنكه
چاه مرا خراب كرديد.» ذوالقرنين گفت: «اين به فرمان من نبود»؛ يعنى برخى از
سربازان بدون اطلاع وى، اين كار را كرده بودند.
ابن
هشام در «التيجان» آورده است: ابراهيم عليه السلام نزاعى را نزد ذوالقرنين برد و
از او داورى خواست. او نيز به نفع وى حكم كرد.
ابن
ابى حاتم از طريق على بن احمد روايت كرده است كه ذوالقرنين به مكه
[2] . شيخ صدوق نيز در امالى خود چنين حديثى را آورده
است. وى با سلسله سند خود از ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل مىكند
كه نخستين كسانى كه روى زمين با هم مصافحه كردند، ذوالقرنين و ابراهيم خليل عليه
السلام بودند. ابراهيم عليه السلام به پيشواز وى رفت و با او دست داد( امالى صدوق،
مجلس 8، حديث 25 و ترتيب الامالى، ج 2، ص 45، شماره 10- 603).
در قصص الانبياء قطب راوندى آمده
است: ذوالقرنين نخستين فرمانروا پس از نوح بود و مالك شرق و غرب عالم شد(
بحارالأنوار، ج 12، ص 175).
شيخ صدوق مىگويد: به اعتقاد من،
نظر صحيح درباره ذوالقرنين اين است كه وى پيامبر نبود، بلكه بنده نيك و شايستهاى
بود كه او، خدا و خدا او را دوست مىداشت. براى خدا اخلاص مىورزيد و خدا نيز خير
او را فراهم ساخت. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:« در ميان شما نيز شخصى مانند او
وجود دارد»؛ يعنى وجود شريف خود آن حضرت( بحارالانوار، ج 12، ص 181، شماره 9).
اسم الکتاب : قصه در قرآن المؤلف : معرفت، محمد هادى الجزء : 1 صفحة : 148