و خواستار آنيم كه قاتلان وى را به ما بسپارد تا بر اساس كتاب
خدا آنان را بكشيم.
اگر على آنها را به ما
سپارد ما از مخالفت با شخص او دست مىكشيم و شورايى ميان مسلمانان، همانگونه كه
عمر بن خطاب مقرر داشت، ترتيب مىدهيم. اما (درباره ما بايد بدانيد كه) ما خواهان
خلافت نيستيم (و سوداى آن را در دل نمىپرورانيم)، پس شما نيز ما را در اين كار
مدد كنيد و به نوبه خويش برخيزيد كه اگر ما و شما همدست و همداستان شويم على از
ادامه راه خطرناكى كه در پيش گرفته پروا كند.»
[نامه عبد اللّه بن
عمر به آن دو]
همان راوى گويد:
عبد اللّه بن عمر[1] به آن دو
(معاويه و عمرو بن عاص) نوشت:
«اما بعد، به جان خودم
موضع بصيرت و طريق بينادلى را گم كردهايد و از راهى دور خواستهايد به مراد خود
ره يابيد، ولى خداوند هر آن كس را كه در اين امر شكى به دل داشت، با اين نوشته
شما، جز شك و بدگمانى نسبت به شما نيفزود[2].
شما كجا و خلافت؟ اما تو اى معاويه، اسيرى آزاد شدهاى[3]، و اما تو اى عمرو خود متهم (و مورد
بدگمانى همگان) هستى[4].
هان، خود را از من
بركنار داريد كه شما و مرا يارى و ياورى صورت نبندد.
[1] عبد اللّه بن عمر بن خطاب، در الامامة و
السياسة( 1: 85) آمده كه نويسنده اين نامه مسور بن مخرمه است.
[2] يعنى اظهار بىميلى شما به خلافت نشان از آن
دارد كه سوداى خلافت داريد و اين انكار شما بر يقين ما بدين امر افزود و مردم را
نسبت به شما بدگمانتر از پيش كرد.- م.
[3] متن طليق مفرد طلقاء است، و آنان كسانى بودند
كه پيامبر( ص) روز فتح مكه ايشان را كه اسير سپاه اسلام شده بودند آزاد فرمود. در
الامامة و السياسة افزون بر اين آمده است[ و ابوك من الاحزاب و پدرت از گروههاى
مخالف بود] آنچه پيشتر در پا برگ 1 ص 50 گذشت.
[4] متن« الظنون»( به فتح) و اوشهنج[ الظنين] به
همان معنى.