چيز بر آنان بباليم و مباهات كنيم؟ به اسلام، يا به جاهليّت؟
اگر به اسلام بباليم، اين افتخار از جهت پيمبرى با ايشان است و اگر به جاهليّت فخر
فروشيم، پادشاهى در آن دوران با يمنيان بوده است و اگر بگوييم ما قريشى هستيم، عرب
گويند: آنان سر به فرمان بنى عبد المطّلب سپردهاند.
اعتراض قريشيان به
معاويه
پس عتبه بن ابى سفيان
(بر سر غيرت آمد و) خشمگين شد و گفت: «از اين سخنان بگذريد كه من فردا با جعدة بن
هبيره روبرو خواهم شد» معاويه گفت:
زها زه، قوم وى بنو
مخزوم، و مادرش ام هانى دختر ابى طالب و پدرش هبيرة ابن وهب است و از اين رو (تو
را) همتا و هماوردى راد باشد. مشاجره بين عتبه و آن كسان بالا گرفت تا بدانجا كه
به يك ديگر پرخاش كردند و بر آشفتند. آنگاه مروان گفت: به خدا سوگند اگر آنچه را
روز هجوم به خانه عثمان ديدم و در بصره به عيان مشاهده كردم نديده بودم مرا در حق
على رأى و نظرى بود كه مردى را با تبار و ديانت او سزد، اما «اگر و مگر[1]» ى در كار
آمد ... (و بر اثر آن مشهودات، نظر من از او برگشت). معاويه بىآنكه با ديگر كسان
(قريش) درشتى كند، وليد بن عقبه را (شماتت كرد) و از او به زشتى نام برد و وليد با
او درشتى كرد و معاويه به او گفت: «اى وليد، تو به خاطر (قضيه) عثمان با من گستاخى
مىورزى[2]، او بود كه
تو را حد زد و از كوفه تبعيد كرد.» اما پيش از آنكه شب به پايان رسد (معاويه و
قريشيان) با هم سازش كردند و معاويه آنان را از خود راضى كرد و اموال هنگفتى
بديشان بخشيد. معاويه به عتبه پيام فرستاد و از او پرسيد:
«تو با جعده چه خواهى كرد؟»
پاسخ داد: «امروز با او ديدار و فردا با وى پيكار مىكنم.» جعده در ميان قريش ارجى
گران و زبانى نيكو بيان داشت و از شيفتگان على بود كه بيش از ديگر مردم بدو
دلسپرده بود.