پس اشتر به ضرب نيزهاى كمر او را بشكست و بسر نيز از جانب
ديگر، بر اثر ضربه على پا به گريز نهاد و به خيل سوارانش پيوست و على بر او بانگ
زد: «اى بسر، معاويه بيش از تو درخور اين بد انجامى و رسوايى است.»[1] بسر نزد
معاويه باز آمد و معاويه به وى گفت: ديده از شرم به زير ميفكن كه خداوند عمرو را
در اين حركت پيش كسوت تو قرار داده است. نضر بن حارث در اين باره (به شعر) گفت:
أ في كلّ يوم فارس تندبونه
له عورة وسط العجاجة باديه ...
آيا به هر روز شهسوارى
را به ميدان مىفرستيد كه در ميان آوردگاه عورتش را عريان كند و نمايش دهد؟، و
بدين حيلت، على ضربت سنان خود را از او باز دارد و معاويه در خلوتگاه خويش بر اين
ماجرا بخندد؟
ديروز چنان زشت حركتى از
عمرو پديد آمد و سرش را نجات داد و عورت بسر نيز همان گونه جان پناهش شد.
به عمرو و بسر أرطاة
بگوييد: ديدگان خود را بگشاييد و از راهى برويد كه دگربار با آن شير مرد روبرو
نشويد.
از چيزى جز حيا (و عفّت
بزرگوارانه) او و از دو خصيه خود سپاسگزار نباشيد كه فقط اين دو سبب حفظ جانتان
شدند.
كه اگر اين دو نمىبودند
از زخم سنانش نمىرستيد، و اين تجربه كافى است، كه ديگر بار تكرارش نكنيد.
هر گاه به لشكر پويايى[2] كه صبحگاه[3] در ركابش
حركت مىكند برخورديد و على را در آن ميان ديديد، بيدرنگ ميدان را ته كنيد.
و از او دور بمانيد،
چنان كه نيزهاش به شما نرسد و لهيب جنگش دامنتان را نگيرد كه اين تجربه شما را
بس.
[1] متن« ... بهذا منك» و در شنهج( 2: 301)[ بها
منك].