اى نكومردان بنى بكيل،
از طايفه لخم و طايفه حاشد، جانم به قربانتان نيزه زنيد و شمشير بر كشيد، تا
استخوانهاى پسين سرهاى دشمنان و سپس پاها و بازوان ايشان را بشكنيد.
نياى شما و پدرتان چنين
سفارشى به شما كردهاند و من از حمّيت قبيلهاى دفاع مىكنم و اينك من پير و
پيشواى شمايم.
آنگاه مردى از عكّيان
فراز آمد و مىگفت:
يدعون همدان و ندعو عكّا
نفسى فداكم يال عكّ بكّا ...
آنان همدان را بخوانند و
ما عكّ را بخوانيم جانم به قربانتان اى عكّيان از عار و ملامت بپرهيزيد.
اگر آن گروه پاى شما را
پى مىكنند شما زانو استوار داريد و شكّى بر دليرى خويشتن در دلم ايجاد نكنيد[2].
دشمن مىستيزد پس شما
بيشتر بستيزيد.
راوى گويد:
كسان نيزهها را به سويى
افكندند و شمشيرها را بر كشيدند و چندان شمشير زدند تا شب در آمد، آنگاه همدانيان
گفتند: اى گروه عكّ به خدا سوگند ما (از ميدان) باز نگرديم مگر آنكه شما از ميدان
باز گرديد، عكّيان نيز همچنين گفتند.
سپس معاويه به عكّيان
پيام فرستاد: «سوگند آن گروه را راستين شماريد[3] و [باز گرديد].» آنگاه
عكّيان ميدان را ترك كردند و سپس همدانيان از ميدان باز گشتند.
عمرو گفت: اى معاويه،
امروز شيران به شيران در افتادند. هرگز روزى چنين صعب
[1] در الاشتقاق، 250 آمده است:« بنو حاشد و بنو
بكيل دو تيره كه قبيله همدان از آنها برخاسته است».
[2] متن« لا تدخلوا نفسى عليكم شكّا» و در شنهج[
لا تدخلوا اليوم عليكم ... امروز بر خود شك و ترديد راه ندهيد].
[3] متن« ابرّوا قسم القوم» و در شنهج( 2: 293)[
ان ابرّوا قسم اخوتكم سوگند برادرانتان را به راست شماريد]( مراد اينكه سوگند
ايشان را راست شماريد و ميدان را ترك كنيد وگرنه جنگ چندان ادامه يابد كه جملگى
نابود شويد و از طرفين كس زنده نماند.- م.)