از اين رو اينك نزد تو آمدم. عمّار به وى گفت: آيا صاحب آن
پرچم سياه را كه برابر من است[1] مىشناسى؟
آن پرچم (اكنون) از آن عمرو بن عاص است (ولى پيشتر) من سه بار همراه پيامبر خدا
صلى اللّه عليه و سلم زير همان پرچم جنگيدهام و اين چهارمين جنگ من است كه
(انگيزه جنگ افروزانش) از آنها بهتر و نكوتر نيست بلكه اين جنگى است كه انگيزه شرّ
و فجورش بيش از آن جنگهاست. آيا تو در غزوات بدر و احد و حنين خود شاهد بودهاى يا
پدرت حضور داشته كه از آنها خبرت داده باشد؟ گفت: نه. گفت: مواضع ما اينك همان
مواضعى است كه به روزهاى بدر و احد و حنين در زير پرچمهاى پيامبر خدا صلى اللّه
عليه و سلم داشتيم، و آنان در مواضع احزاب مشرك (آن روزها) قرار دارند، آيا آن
لشكر و يكايك افرادش را مىبينى؟ به خدا سوگند چنان مىخواستم كه تمام كسانى كه
همراه معاويه آهنگ پيكار با ما كرده و از آيينى كه ما بر آنيم جدا شدهاند پيكرى
واحد مىبودند و من آن پيكر را به شمشير مىزدم و تكه تكه مىكردم. به خدا سوگند
كه خون تمام آنان از ريختن خون گنجشكى حلالتر است. آيا تو خون گنجشك را حرام
مىدانى؟ گفت: نه، بلكه حلال مىدانم. گفت: خون آنان نيز همچنان حلال است، آيا من
به ديده تو اينك روشنگرى كردم؟ گفت: نيك بر دلم روشن كردى.
گفت: پس هر كدام را
خواهى اختيار كن.
راوى گفت:
آن مرد روانه شد، سپس
عمّار بن ياسر وى را باز خواند و گفت: راست
[1] متن به تصحيح قياسى« الراية السوداء
المقابلتى» و در اصل به تحريف[ لمقابلتى براى رويارويى با من] و در شنهج( 1:
506)[ المقابلة لى كه برابر من است]( مراد همان پارچه سياهى است كه پيامبر اكرم(
ص) به شرطى خاص به عنوان پرچم به عمرو بن عاص داده بود و شرحش در صفحه 291 گذشت.-
م.)