من به برترى و فضل ديگر كس، و نه به فضل و فضيلت خود، احتجاج
كرده بودى.
سپاس خدايى را كه فضل را
از تو بگرفت و آن را بر ديگرى مقرّر داشت. ما و پدرت در روزگار زندگى پيامبرمان
صلى اللّه عليه با هم بوديم- مىديديم نگهداشت حقّ پسر ابى طالب بر ما لازم و
برترى او بر ما آشكارست، پس چون خداوند آنچه را مىبايست براى پيامبرش صلى اللّه
عليه برگزيد و آنچه را بدو وعده كرده بود به تمامى رساند و دعوتش را آشكار كرد و
حجّتش را روشن و غالب ساخت، جان وى را به جوار خويش برد. آنگاه پدر تو و فاروق او[1] نخستين
كسانى بودند كه حقّ على را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند و هر دو بر اين امر
متّفق و همداستان گشتند[2]، سپس وى را
به پذيرفتن (حكومت) خود خواندند و او (در بيعت) با آن دو تعلّل كرد و بر ضد ايشان
به اين سوى و آن سوى روى آورد تا در كار او انديشيدند و بر آن شدند كه او را به
اندوهى عظيم افكنند و آهنگ وارد كردن لطمهاى گران بدو نمودند، پس ناگزير بيعت كرد
و به آن دو تسليم شد، ولى آن دو وى را در كار خود مشاركت نمىدادند و بر رازهاى
خود آگاهش نمىكردند، تا درگذشتند و دورشان سپرى شد. آنگاه پس از آن دو تن، سومين،
عثمان بن عفّان، بيامد كه به رهنمود آنان ره پيمود و بر روش آن دو برفت، ولى تو و
رفيقت از او عيبجويى كرديد، تا بدانجا كه دورادور و نهانى تبهكاران را به طمع
حكومت او افكنديد و خود روى نهفتيد و چهره نموديد[3] و (به آخر) دشمنى و فريبكارى خود را
بر ملا ساختيد تا به آرزوى خود درباره او رسيديد. اى پسر ابو بكر، به هوش باش كه
به زودى نتيجه ناپسند كار خود را خواهى ديد و اندازه و مقياس وجب خود را داشته باش
(و پاى از گليم خويش درازتر مكن) كه تو در ترازوى سنجش، با آن
[1] فاروق، به معنى معيار تميز و تشخيص، و جدا
كننده حق از باطل، لقب عمر بن خطّاب است.- م.
[2] در اصل از روى شنهج« و اتّسقا» و در اصل به
خطا[ و انشقّا و جدا شدند].
[3] متن« و أظهرتما» و در شنهج( 1: 284)[ و
ظهرتما].