و ناگوارى از جدا شدن از دنيايى كه به دست دارند، و بر پايه
كينهاى كه در وجودشان نهفته و عداوتى كه در دلشان احساس مىكنند، و به خاطر
لطماتى كه تو، اى امير مؤمنان در گذشته به آنها زدهاى و پدران و برادرانشان[1] را بدان
روزهاى گذشته كشتهاى، با ما مىجنگند.» سپس روى به جانب مردم كرد و گفت: چگونه
معاويه با على، كه برادرش حنظله و دائيش وليد و جدّش عتبه را به يكجا كشته است
بيعت كند؟ به خدا سوگند گمان نمىكنم كه چنين كنند[2]، و به آرامى و سادگى براى شما مردمى
سر به راه نخواهند شد مگر آن كه نيزهها بر سرشان شكسته و شمشيرها بر گردنشان خرد
شود و پيشانيهايشان با تيغه آهنين بشكافد و آنگاه كار بين دو گروه (به حكم شمشير)
سامان يابد.
[اندرز على به حجر بن
عدىّ و عمرو بن حمق]
نصر: عمر بن سعد، از عبد
الرحمن، از حارث بن حصيره[3]، از عبد
اللّه بن شريك كه گفت:
حجر بن عدىّ و عمرو بن
حمق بيرون آمدند و به اظهار تنفر و لعنت بر شاميان پرداختند. على به ايشان پيام
فرستاد: از آنچه درباره شما گزارش مىدهند دست بكشيد و نزد من بياييد. (چون آن دو
آمدند) گفتند: اى امير مؤمنان، آيا ما حق نداريم؟ گفت: چرا. [گفتند: آيا آنان بر
باطل نيستند؟ گفت: چرا]. گفتند: پس از چه رو ما را از دشنامگويى به آنان باز
داشتى؟
گفت: «بر شما روا
ندانستم كه نفرينگر و دشنامگو باشيد، و فحش دهيد و اظهار نفرت كنيد. ولى اگر
كردارهاى زشت آنان را توصيف مىكرديد و مىگفتيد:
[1] متن« و اخوانهم» و در شنهج[ و اعوانهم و
يارانشان].
[2] متن« ما اظنّ أن يفعلوا» و در شنهج[ ما اظنهم
يفعلون].