و بدو گفتم مرا شمشيرى برّان بده كه خود دشمن را از دوست باز
شناسد! (رواست كه دعوت تو را پذيرم)؟
به راستى كوچكترين بدى و
شر نيز بزرگ است و تحمل مسئوليت خونريزى بر پشت آدمى بس گران مىآيد.
آيا طمع به كسى بستهاى
كه حتى دعوت على را نپذيرفت و (از اين رهگذر) او را رنجيده كرد؟ (بدان) در آنچه
طمع كردهاى نيستى و نابودى نهفته است.
بى ترديد يك روز همراهى
با او، خواه آدمى بماند يا بميرد، بهتر از همكارى با توست كه تو خود آزاد شده دست
آن بزرگمردى.
اما داستان عثمان را رها
كن كه (ماجرائى گذشت) و چون بلا در رسيد انديشه را بربود[1].
نامه معاويه به محمد
بن مسلمه
نامه معاويه به محمد بن
مسلمه چنين بود:
«اما بعد، من نه از آن
رو به تو نامه نوشتهام كه اميد پيروى تو را[2]
از خويش دارم بلكه خواستم نعمتى را كه از آن دست شستهاى و ترديدى را كه بدان دچار
آمدهاى فرا يادت آرم. تو شهسوار انصار و نيروبخش و مددكار مهاجرانى. آيا هرگز
چنان شد انجام كارى را كه در آن درمانده باشى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه
درخواست كنى و او برايت آسان نكند و به انجام نرساند؟ بارى او تو را از كشتار مردم
نمازگزار[3] بازداشت، پس
آيا نمازگزاران[4] خود، از جنگ
و كشتار يك ديگر بازداشته نشدهاند؟ بر ذمّه تو بود كه آنچه را پيامبر خدا صلّى
اللّه عليه و سلّم بر آنان نمىپسندد، بر آنها نپسندى و روا ندارى. آيا به نظر تو
عثمان و اهل خانهاش از نمازگزاران[5] نبودند؟
با اين وصف قوم تو از
خدا نافرمانى كردند و به عثمان مدد نرساندند و او را وا نهادند، و خداوند به روز
قيامت از تو و ايشان بر آنچه گذشت
[1] به تعبير شعر فارسى: قضا چون ز گردون فرو ريخت
پر همه عاقلان كور گشتند و كر.- م.
[2] متن« متابعتك» و در شنهج[ مبايعتك بيعت كردن
تو را].
[3] ( 3، 4، 5) متن همه جا« اهل الصلاة» و در شنهج، در
هر سه مورد[ اهل القبله].
[4] ( 3، 4، 5) متن همه جا« اهل الصلاة» و در شنهج، در
هر سه مورد[ اهل القبله].
[5] ( 3، 4، 5) متن همه جا« اهل الصلاة» و در شنهج، در
هر سه مورد[ اهل القبله].