اسم الکتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني المؤلف : آژير، حميد رضا الجزء : 1 صفحة : 420
برداشت و نزد معبودان آنها رفت و همه را شكست جز بت بزرگ و
تبر را به گردن او آويخت و آنان نزد خدايان خويش بازگشتند و ديدند كه با آنها چه
شده است. با هم گفتند:
بخدا جرأت اين كار را
نداشته مگر همان جوانى كه آنها را مىنكوهيد و از آنها بيزارى مىجست و براى او
مجازاتى بدتر از سوختن با آتش نيافتند. براى كشتن او هيزم فراوان و خوبى گرد
آوردند، تا روزى رسيد كه بايد او را مىسوزاندند. نمرود و اطرافيانش بيرون آمدند و
براى او ساختمانى ساختند تا ببينند آتش چگونه ابراهيم را مىبلعد و مىسوزاند.
ابراهيم در منجنيق نهاده
شد. زمين گفت: پروردگارا بر روى من كسى جز او نيست كه تو را بپرستد. آيا به آتش
سوخته شود. پروردگار جهان گفت: اگر از من درخواست كند او را كفايت خواهم كرد. ابان
از محمد بن مروان از راوى ديگر روايت كرده كه دعاى ابراهيم در آن روز اين بود: «يا
احد، يا صمد، يا من لم يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». سپس گفت: «تَوَكَّلْتُ
عَلَى اللَّهِ». پروردگار تبارك و تعالى فرمود: تو را بس است، و خطاب به
آتش فرمود: بايد سرد گردى. پس از سردى، ابراهيم به خود مىلرزيد و دندانهايش به هم
مىخورد تا خداى عزّ و جل فرمود: و سلامت هم باشى براى ابراهيم. جبرئيل فرود آمد و
با ابراهيم در ميان آتش نشست و با او به گفتگو نشست. نمرود [با ديدن اين صحنه]
گفت: هر كه معبودى براى خود گيرد بايد مانند معبود ابراهيم باشد.
امام عليه السّلام
فرمود: يكى از سروران آن قوم گفت: من افسونى خواندم كه آتش او را نسوزاند. پس
زبانهاى از آتش به سوى وى آمد و او را بلعيد و سوختش. امام عليه السّلام نيز
فرمود: پس لوط به او ايمان آورد و ابراهيم با ساره و لوط از آن جا به شام مهاجرت
كرد.
داستان هجرت حضرت
ابراهيم عليه السّلام
[560] ابراهيم بن ابو
زياد كرخى مىگويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه فرمود: زادگاه ابراهيم در
شهر كوثى[1] ربا بوده
است، و پدرش از اهالى آن جا بود، و مادرش به نام ساره
[1] كوثى بر وزن طوبى، نام قريهاى است در عراق كه
به آن كوثى ربا( ربى) مىگويند.( فيروزآبادى).
اسم الکتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني المؤلف : آژير، حميد رضا الجزء : 1 صفحة : 420