اسم الکتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني المؤلف : آژير، حميد رضا الجزء : 1 صفحة : 102
آگاه باشيد چيزى [از خراج] فراهم شده و ما آن را برابر ميان
سياهپوست و سرخپوست تقسيم كرديم. مروان به طلحه و زبير گفت: مقصود او از اين سخن
جز شما دو تن نبود.
راوى مىگويد: پس حضرت
عليه السّلام به هر كس سه دينار داد و به مردى از انصار هم سه دينار داد و پس از
آن غلامى سياهپوست آمد و حضرت به او نيز سه دينار داد. پس آن مرد انصارى گفت: يا
امير المؤمنين! اين غلامى است كه من ديروز او را آزاد كردم و تو من و او را برابر
مىدانى؟ حضرت عليه السّلام فرمود: من به كتاب خدا نگريستم و ميان فرزند اسماعيل و
فرزند اسحاق هيچ گونه برترى نديدم.
حديث پيامبر صلّى
اللَّه عليه و آله و سلّم به هنگام سان ديدن از سوارها
[27] جابر به نقل از
امام باقر عليه السّلام مىگويد كه حضرت فرمود: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و
سلّم براى ديدن سان از سواران بيرون شد و به قبر ابو أحيحه گذر كرد. ابو بكر عرض
كرد: خداوند لعنت كند صاحب اين قبر را، پس بخدا كه او مانعى بود در راه خدا، و
پيامبر را تكذيب مىكرد.
خالد پس ابو أحيحه گفت:
بلكه خداوند ابو قحافه را لعنت كرد كه بخدا نه ميهماننواز بود و نه دشمن ستيز، پس
خداوند هر كدام از اين دو كه در ميان كسان خود خوارتر بودند لعنت كند. رسول خدا
صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مهار شتر خود را بر پشت شانه آن انداخت و فرمود:
هنگامى كه شما از مشركان بد مىگوييد بطور كلّى سخن بگوييد و بويژه نام كسى را
نبريد تا فرزندش به خشم بيايد. حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باز ايستاد و
اسبان از برابر او گذشتند و اسبى بر او گذر كرد كه عيينة بن حصن گفت: اين اسب چنين
و چنان است. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: ما را به حال خود واگذار
كه من به احوال اسبان از تو آگاهترم، عيينه گفت: و من به احوال مردان از تو
آگاهترم، پس حضرت چنان خشمگين شد كه خون به چهرهاش دويد و فرمود: كدام مردان
برترند؟ عيينه گفت: مردانى كه در نجد هستند و شمشيرهايشان را حمايل مىكنند و
نيزههاشان را بر پشت اسبهايشان مىنهند و اين چنين گام بر مىدارند. حضرت صلّى
اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: دروغ گفتى بلكه مردان اهل يمن برترند، ايمان از
يمن است و حكمت و فرزانگى از يمن و اگر هجرت نبود كه مرا به مدينه كشاند من خود
مردى بودم يمنى. سختى
اسم الکتاب : ترجمه روضة کافي شيخ کليني المؤلف : آژير، حميد رضا الجزء : 1 صفحة : 102