responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : أسرار آل محمد عليهم السلام المؤلف : سليم بن قيس الهلالي    الجزء : 1  صفحة : 244

5 ابليس و بنيانگذار سقيفه در روز قيامت‌

ابليس و بنيانگذار سقيفه در روز قيامت ابان بن ابى عيّاش از سليم بن قيس هلالى نقل كرده كه گفت: از سلمان فارسى شنيدم كه مى‌گفت:

وقتى روز قيامت بر پا شود ابليس را در حالى كه با افسارى آتشين لجام شده مى‌آورند، و «زفر»[1] را در حالى كه با دو افسار آتشين لجام شده مى‌آورند! ابليس نزد او مى‌رود[2] و فرياد مى‌زند و مى‌گويد: مادر به عزايت بنشيند،[3] تو كه هستى؟ من كسى هستم كه اوّلين و آخرين را گمراه كردم، در حالى كه به يك افسار لجام شده‌ام و تو به دو افسار لجام‌شده‌اى! او مى‌گويد: من كسى هستم كه امر كردم و اطاعت شدم و خداوند امر كرد و عصيان شد![4]


[1]« زفر» كنايه از عمر است چنان كه در بسيارى از احاديث وارد شده است. به بحار: ج 22 ص 223، و ج 37 ص 119 مراجعه شود.

[2]« الف» خ ل: ابليس به او نگاه مى‌كند.

[3] در بحار: ج 8 قديم ص 298 در حديثى نقل مى‌كند كه خداوند تعالى مى‌فرمايد:« عمر را در چنان قعرى از جهنّم بدار بياويزم كه ابليس از بالا بر او مشرف شود و او را لعنت كند».

[4] منظور اين است كه ابليس مردم را وادار مى‌كند كه سخن خدا را اطاعت نكنند، ولى عمر چنان كرد كه وقتى خداوند در باره مطلبى دستورى داده و او هم در مقابل خدا دستورى داده مردم از خدا سرپيچى كنند و سخن او را انتخاب كنند، همان طور كه در بدعتهاى عمر كه در همين كتاب خواهد آمد مشهود است كه او در مقابل حكم خداوند حكمى جعل مى‌كرد و مردم هم سخن خدا را رها كرده و سخن او را مى‌پذيرفتند.

در اينجا مناسب است حديثى را كه در بحار: ج 8 ص 315 ح 95 از كتاب اختصاص شيخ مفيد نقل كرده بياوريم: امير المؤمنين عليه السّلام مى‌فرمايد: روزى به سمت بيرون كوفه خارج شدم و قنبر پيشاپيش من در حركت بود. در اين هنگام ابليس رو به ما مى‌آمد. من به او گفتم: تو پيرمرد بدى هستى! گفت: يا امير المؤمنين، چرا چنين مى‌گويى؟ بخدا قسم، برايت حديثى نقل كنم كه خودم از خداى عز و جل بدون واسطه شنيده‌ام:

آن هنگام كه بخاطر گناهم به آسمان چهارم فرود آمدم چنين ندا كردم: اى خداى من و اى آقاى من، گمان نمى‌كنم مخلوقى شقى‌تر از من خلق كرده باشى. خداوند به من چنين وحى كرد: بلى، از تو شقى‌تر خلق كرده‌ام، نزد مالك( خزانه‌دار جهنّم) برو تا به تو نشان دهد.

نزد مالك رفتم و گفتم: خداوند به تو سلام مى‌رساند و مى‌فرمايد: شقى‌تر از مرا نشانم ده. مالك مرا به جهنم برد و در طبقه بالا را برداشت. آتش سياهى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالك را در خود فرو برد. مالك به آتش گفت:« آرام باش»، و آرام گرفت.

سپس مرا به طبقه دوم برد. آتشى بيرون آمد كه از اولى سياه‌تر و گرم‌تر بود. به آن گفت:« خاموش باش»، و خاموش شد. تا آنكه مرا به طبقه هفتم برد، و هر آتشى كه از طبقه‌اى خارج مى‌شد شديدتر از طبقه قبل بود.

در طبقه هفتم آتشى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالك را و همه آنچه خداوند عز و جل خلق كرده را در خود فرو برد. دست بر چشمانم گذاردم و گفتم: اى مالك دستور ده تا خاموش شود و گر نه من خاموش مى‌شوم. مالك گفت: تو تا روز معين خاموش نخواهى شد. سپس دستور داد و آن آتش خاموش شد. دو مرد را ديدم كه بر گردنشان زنجيرهاى آتشين بود و آنان را از بالا آويزان كرده بودند و بالاى سر آنان عده‌اى با تازيانه‌هاى آتش آنان را مى‌زدند.

پرسيدم: اى مالك، اين دو نفر كيانند؟ گفت: آيا آنچه بر ساق عرش بود نخوانده‌اى- و من قبلا يعنى دو هزار سال قبل از آنكه خداوند دنيا را خلق كند خوانده بودم-« لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‌، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ‌، ايّدته و نصرته بعلىّ( يعنى محمد را به على مؤيد نموده و يارى كردم)». مالك گفت: اين دو نفر دشمن آنان و ظالمين بر ايشان هستند.

اسم الکتاب : أسرار آل محمد عليهم السلام المؤلف : سليم بن قيس الهلالي    الجزء : 1  صفحة : 244
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست