اسم الکتاب : أسرار آل محمد عليهم السلام المؤلف : سليم بن قيس الهلالي الجزء : 1 صفحة : 226
ابو بكر در ميان آن دو نرمخوتر و سازشكارتر و زرنگتر و
دورانديشتر بود، و ديگرى (عمر) تندخوتر و غليظتر و خشنتر بود. ابو بكر گفت: چه
كسى را سراغ او بفرستيم؟ عمر گفت: قنفذ را مىفرستيم. او مردى تندخو و غليظ و خشن
و از آزادشدگان است و نيز از طايفه بنى عدى بن كعب است[1].
ابو بكر، قنفذ را نزد
امير المؤمنين عليه السّلام فرستاد و عدهاى كمك نيز به همراهش قرار داد.
او آمد تا در خانه حضرت
و اجازه ورود خواست، ولى حضرت به آنان اجازه نداد.
اصحاب قنفذ به نزد ابو
بكر و عمر برگشتند در حالى كه آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند
و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: برويد، اگر به شما اجازه داد وارد شويد و
گر نه بدون اجازه وارد شويد.
آنها آمدند و اجازه
خواستند. حضرت زهرا عليها السّلام فرمود: «به شما اجازه نمىدهم بدون اجازه وارد
خانه من شويد». همراهان او برگشتند ولى خود قنفذ ملعون آنجا ماند.
آنان (به ابو بكر و عمر)
گفتند: فاطمه چنين گفت، و ما از اينكه بدون اجازه وارد خانهاش شويم خوددارى
كرديم. عمر عصبانى شد و گفت: ما را با زنان چه كار است!! سپس به مردمى كه اطرافش
بودند دستور داد تا هيزم بياورند. آنان هيزم برداشتند[2] و خود عمر نيز همراه آنان هيزم
برداشت و آنها را اطراف خانه على و فاطمه و فرزندانشان عليهم السّلام قرار دادند.
سپس عمر ندا كرد بطورى كه على و فاطمه عليهما السّلام بشنوند و گفت:
«بخدا قسم اى على بايد
خارج شوى و با خليفه پيامبر بيعت كنى و گر نه خانه را با خودتان به آتش مىكشم»!
حضرت زهرا عليها السّلام فرمود: اى عمر، ما را با تو چه كار است؟ جواب داد: در را
باز كن و گر نه خانهتان را به آتش مىكشيم! فرمود: «اى عمر، از خدا نمىترسى كه
به خانه من وارد مىشوى»[3]؟! ولى عمر
ابا كرد از اينكه برگردد[4].
[1] لازم به تذكر است كه عمر نيز از همين طايفه
است.