مىنويسند، معمولًا باور دارند كه ممنوع
كردن بازىهاى خشونتآميز ذهنى (همانند نوشتن داستانهاى خشونتآميز)، خشونت واقعى
را كاهش خواهد داد. البته كوچكترين مدركى وجود ندارد كه از اين عقيده حمايت كند؛
زيرا ما پسران زيادى را مىشناسيم كه دوست دارند اسلحه به مدرسه ببرند. اين پسران
بيش از ديگر پسران دوست دارند دانشآموزان خوشنامى باشند. آنها خجالتى و گوشهگير
مىباشند و كمتر از پسران ديگر تمايل دارند در ورزشهاى تهاجمى همانند فوتبال شركت
كنند. ما اكنون مىدانيم كه بازىهاى تهاجمى همانند داج بال، خطر فعّاليتهاى
خشونتآميز واقعى همچون تيراندازى در مدارس را افزايش نمىدهد. نوشتن داستانى در
مورد فرار يك زندانى جنگ جهانى دوم، يك فعّاليت خشونتآميز نيست. ممنوع كردن داج
بال و نوشتن داستانهاى خشونتآميز به هيچ وجه احتمال خشونت مدرسهاى را كاهش
نمىدهد. آنها با اين كار فقط يك چيز را تحقّق مىبخشند و آن اينكه: انگيزه
گروههاى مشخصى را براى شركت در مدرسه كمتر مىكنند. به منظور خوب بودن در مدرسه،
يك پسر بايد خود واقعىاش را انكار و وانمود كند كه شخص ديگرى است: فرمانبردارى
زياد، تمايل زياد به انجام دادن آنچه معلّم از او مىخواهد و نگرانى زياد در مورد
راضى كردن معلّم.
نمونههاى اخير را در نظر بگيريد:
* يك پسر هشتساله در «آركتراس» به دليل اينكه با يك تكه مرغ