كنترل داشته باشد؛ اين يك شرط. علاوهى بر
آن، به احكام اسلامى و به قرآن كاملًا مسلط باشد؛ يعنى قدرت فقاهت داشته باشد؛
بتواند اسلام را بفهمد؛ دين را بشناسد؛ احكام الهى را از مستندات آن كشف كند؛ با
قرآن مأنوس باشد؛ با سنّت انس داشته باشد و توانايى استنباط داشته باشد. علاوهى
بر آن- يعنى از غير فقاهت و عدالت- درايت و كفايت هم لازم است؛ انسانى باشد كه
داراى درايت لازم باشد؛ هوشمند باشد؛ زمان را بشناسد؛ دشمنان اسلام را بشناسد؛
دنيا را بشناسد.
شرط اساسى، يعنى فقاهت، عدالت و كفايت- كه خود اين كفايت، كفايت ذهنى
و كفايت عملى است؛ هم درايت بايد داشته باشد و هوشمند باشد و هم قدرت اداره و
تدبير داشته باشد- اين سه شرط است كه يك انسان را شايسته مىكند و لايق مىكند كه
ولايتى را كه متعلّق به خداست، به پيغمبر است، در اختيار بگيرد.[1]
علماء دين در اسلام، پيشروان اصلاح و ترقى و پيشرفت ملتند. اين مسئوليت بر عهدهى
عالمان دين گذاشته شدهاست. اينكه در خطبهى نهج البلاغه هست كه: «مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى
كِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»؛[2]
يعنى عالم دين در مقابل ظلم، بىعدالتى، تجاوز انسانها به يكديگر نميتواند ساكت و
بيطرف بماند. بيطرفى در اينجا معنا ندارد. فقط مسئله اين نيست كه ما حكم شريعت و
مسئلهى دينى را براى مردم بيان كنيم. كار علماء كار انبياء است. «إِنَّ
الْعُلَمَاءَ وَرَثَهُ الْأَنْبِيَا»[3]. انبياء
كارشان مسئلهگوئى فقط نبود. اگر انبياء فقط به اين اكتفا ميكردند كه حلال و حرامى
را براى مردم بيان كنند، اين كه مشكلى وجود نداشت؛ كسى با اينها در نمىافتاد. در
اين آيه شريفه