صحبت بر سر اين است كه قوانين زندگى انسانها و روابط فردى و اجتماعى
جامعه بشر هم بايد از خدا الهام بگيرد، يعنى حاكم و فرمانرواى قانونى در
جامعهالهى، اسلامى، قرآنى و در ظلّ نظام اسلامى و حكومت و نظام عِلوى فقط خداست.
حالا اين سئوال پيش مىآيد كه «حاكم خداست» يعنى چه؟ خداى متعال كه
با مردم روبرو نمىشود تا امر و نهى بكند و از طرفى انسانها هم احتياج دارند كه يك
انسانى بر آنها حكومت بكند، يك انسانى لازم است كه سر رشته كار انسانها را بدست
بگيرد. والا اگر چنانچه در ميان جامعه انسانى و بشرى، فقط قانون باشد و لو آن
قانون از طرف خدا باشد، ولى اميرى، فرمانروائى، يا يك هيئتى نباشد كه حكومت كند و
خلاصه اگر ناظرى بر اجراى قانون درجامعه بشرى نباشد انتظام جامعه بشرى باز هم به
هم خورده است. اما اين انسان چه كسى مىتواند باشد؟ آن انسان يا انسانهائى كه قرار
است بر بشر و جامعه بشرى عملًا فرمانروائى بكنند، عملًا ولىّ جامعه باشند، عملًا
ولايت جامعه را بعهده بگيرند اينها چه كسانى مىتوانند باشند؟ پاسخهاى گوناگون به
اين سئوال دادهاند. پاسخ واقعيتهاى تاريخى هم به اين سئوال گوناگون بوده است.
عدهاى گفتهاند: «الْمُلْكُ لِمَنْ غَلَبَ عَلَيْهِ»؛[1] يعنى هر كه غالب شد، يعنى حكومت
جنگل، يك عدهاى گفتهاند هركسى كه داراى تدبير بيشترى هست، عدهاى گفتهاند هركسى
كه از طرف مردم مورد قبول باشد، يك عدهاى گفتهاند كه هركس كه از دودمان چنين و
چنان باشد، يك عدهاى سخنان ديگرى گفتهاند و منطق ها و سليقه هاى ديگرى ابراز
كردهاند.