اتفاق كنند، از نظر اسلام اين حكومت، حكومت
نامشروعى است؛ اكثريت كه هيچ ... اميرالمؤمنين (عليه الصلاهو السلام) امام
دادگران عالم و مظهر تقوا و عدالت است. وقتى بعد از قتل عثمان در خانهاش ريختند
تا ايشان را به صحنهى خلافت بياورند، حضرت نمىآمد و قبول نمىكرد- البته
دليلهايى دارد كه بحث بسيار مهم و پرمعنايى است- بعد از قبول هم فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ
النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى
كِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى
غَارِبِهَا»؛[1]
اگر وظيفهى من با توجه، قبول، بيعت و خواست مردم بر من مسجل و منجز نمىشد كه در
مقابل ظلم بايستم و با تبعيض مبارزه و از مظلوم دفاع كنم، باز هم قبول نمىكردم.
يعنى اميرالمؤمنين مىگويد من قدرت را بهخاطر قدرت نمىخواهم. حالا بعضيها افتخار
مىكنند: ما بايد برويم، تا قدرت را به دست بگيريم! قدرت را براى چه مىخواهيم؟
اگر قدرت براى خود قدرت است، وزر و وبال است؛ اگر قدرت براى مبارزه با ظالم در
همهى ابعاد ظلم و ستم- داخلى، اجتماعى و اقتصادى كه حادترينش است- مىباشد، خوب
است. بنابراين، پايهى مشروعيت حكومت فقط رأى مردم نيست؛ پايهى اصلى تقوا و عدالت
است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأى و مقبوليت مردم كارايى ندارد. لذا رأى مردم
هم لازم است. اسلام براى رأى مردم اهميت قائل است. فرق بين دمكراسى غربى و
مردمسالارى دينى كه ما مطرح مىكنيم، همين جاست.[2]
حكومت بايستى جورى باشد كه هم مظهر دين باشد، هم مظهر عواطف و خواست و ارادهى
مردم باشد؛ با اين، دشمنند؛ اين، را نمىخواهند؛
[1] - سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد،
اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران حجّت را بر من تمام نمىكردند، و اگر
خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگى ستمگران، و گرسنگى
مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته.( نهج البلاغه، خطبه
3)
[2] - بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار استادان و
دانشجويان قزوين 26/ 9/ 1382