مردم نگماشته بود، به چنان صورتى كه شرح
داديم، فاسد مىشدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه مىشد و
عهدها و سوگندها دگرگون مىگشت. و اين تغيير سبب فساد همگى مردمان و بشريت به
تمامى است.[1] ... انواع
شگردهاى تبليغاتى را به كار مىبرند. يكىاش اين حرفى است كه حالا تو دهن بعضى
آدمهاى ناشى و خام انداختهاند كه «اين ولايت، اهانت به مردم است؛ زيرا كه ولايت
معناش اين است كه مردم قاصرند!» اين مغالطه واضح را در گفتهها و در حرفهاى شبهِ
علمى حتّى مطرح كردند؛ در حالىكه در اسلام، در مضمون ولايتى كه در قرآن و در حديث
و در بحث ولايت فقيه وجود دارد- بحث فقهىِ ولايت فقيه- هيچ چيزى كه از آن استفاده
بشود كه آن مولّىعليهم[2] قصورى
دارند و كمبودى از لحاظ ذهنى و فكرى و عملى دارند، وجود ندارد. ولايت در اسلام-
آنچه كه در قرآن هست- «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ
رَسُولُه»[3]-
به معناى رياست است؛ به معناى امارت است؛ به معناى حكمرانى است. جامعه با همه
محتواى خود، علما، دانشمندان، روشنفكران، افراد با فكر، مخترعين، مكتشفين،
انسانهاى فعال، انسانهاى مبارز، آدمهاى برجسته، در همه جوامع اين قشرها هست. اين
جوامع بمافيهم، اين عناصر برجسته علمى و ذهنى و فكرى و عملى و سياسى و غيره،
احتياج دارند به يك حكمرانى؛ يك نفرى بايد امور اين جامعه را اداره بكند. اين يك
سِمَت است؛ يك شغل است؛ يك وظيفه است. يك نفر بايد عهدهدار بشود؛ يعنى يك
مجموعهاى يا يك نفرى بايد عهدهدار بشود. امر دائر است بين اينكه آن مقامِ
عهدهدار اين مسؤوليتها، با ملاك عقلايى متصدى اينكار بشود يا نه؛ بدون يك ملاك
عقلايى ... حالا اسلام آمده است به جاى اين، يك امر قابل قبولِ همه