اسم الکتاب : نظام سياسى اسلام المؤلف : نصرتى، على اصغر الجزء : 1 صفحة : 30
فلسفه و علم سياست
در گذشته فلاسفه و حكما، فلسفه را به دو بخش نظرى و عملى تقسيم كرده،
سياست را زيرمجموعهى حكمت يا فلسفهى عملى مىدانستند. هرچند در اوايل قرن بيستم
اصالت تجربه بر جريان علم و دانش حاكم گرديد و به تدريج علوم، بسيارى، مانند:
سياست از فلسفه جدا شدند، اما در قالب ديگرى، پيوند فلسفه و سياست را مىتوان به
عنوان فلسفه سياسى بررسى نمود كه در غرب و در اسلام هر دو از پيشينهى تاريخى
طولانى برخوردار است.
مؤلف كتاب «فلسفه سياست»، مىنويسد: «فلسفهى سياسى در حقيقت شاخهاى
از فلسفه و كوششى است براى كسب معرفت به ماهيت امور سياسى و سازماندهى مجموعهى
باورهاى فلسفى در جهت ادارهى امور جامعه».[1]
امور سياسى هميشه موضوع تأييد يا ردّ، انتخاب يا طرد، و ستايش يا خدمت واقع
مىشوند. امور سياسى به لحاظ طبيعتشان خنثى نيستند؛ بلكه از آدمى اطاعت، وفادارى،
تصميم يا قضاوت طلب مىكنند. اگر انسان دعوت صريح يا ضمنى امور سياسى را، مبنى بر
اينكه آنها را در چارچوب خوبى و بدى يا عدالت و بىعدالتى مورد قضاوت قرار دهد،
جدى تلقى نكند، يعنى آنها را با معيارى از خوبى و بدى محك نزند، نمىتواند آنها را
همانطور كه هستند، به منزلهى امور سياسى درك كند. براى قضاوت صحيح بايد معيارهاى
حقيقى را دانست. اگر فلسفه سياسى بخواهد، حق مطلب را نسبت به موضوع خود ادا كند،
بايد براى دست يافتن به معرفت اصيل نسبت به اين معيارها بكوشد. فلسفه سياسى
صادقانه مىكوشد تا ماهيت امور سياسى و نظم سياسى خوب و درست را بداند.[2] هر نظام حكومتى، فلسفه سياسى مخصوص
به خود دارد. حقيقت يك انقلاب در جامعه به مفهوم زوال و فروپاشى فلسفهى سياسى آن
و غلبه و جايگزينى فلسفهى سياسى ديگرى است؛ مثلا قواعد و اصول فكرى كه در نظام
جمهورى اسلامى ايران، پس از انقلاب، مبناى عمل قرار گرفت، مبيّن فلسفه سياسىاى
مبتنى بر مبانى اسلام است و با فلسفه سياسى نظامهاى مستقر در جهان معاصر كه بر
پايه انديشهى بشرى و ليبراليسم