اسم الکتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير المؤلف : طهرانى، سيد مصطفى الجزء : 1 صفحة : 52
در طرف بالاى سر مبارك بود. حاجتمندانى ديدم
كه چون مستمندان هريك رشته توسّلى به گردن بسته و در پاى آن پنجره نشسته، چنانچه
حال نيازمندان است به خضوع و خشوع مشغول و حال دلريشان را معمول داشتند.
بىاختيار به سجده دراوفتادم و شعبه از رود جيحون از ديده بگشادم. عرضه داشتم:
نصيحتى
است ز پير طريقتم ياد است
سرى
كه عشق ندارد كدوى پر باد است
اى مولاى من! اين عاشقان كه از طبقه حاجتمندانند، چه شود بر ايشان
نظر مرحمتى و شفقتى گردد؟ بعد از دعاى خير به حال آن بينوايان برخاسته به درب باب
السيّادة رسيدم. نالهها ديدم و آوازهها شنيدم كه جمعى به خواندن اذن دخول و بعضى
به زيارت مشغول بودند. ايستادم، لوحهاى كه در او اذن دخول منقوش و بر ديوار
منصوب[1] بود،
ديدم، به خواندن مشغول شدم. سه مرتبه تكبير و بعد از تكبير، تحميد و تسبيح عرضه
داشتم و بعد قرائت نمودم: «الحمد للّه على هدايته لدينه»[2]
و گفتم: «شهد بهذا شعرى و لحمى و دمى»[3]
كه دينى جز تعشّق به خانواده عصمت كه بدان هدايت يافتهام، نيست و خداى خود را
محمدت نمودم و الى آخر قرائت كردم. به خاك اوفتادم و عتبه بوسيدم.
طبعم را ديدم كه مانند گدايان سر بر آن آستان نهاده و مىگويد:
اى
روز وصال تو شب معراجم
عشق
تو دليل راهم و منهاجم
درويش
فقيرى به گدايى درت
باز
آمده مستمندم و محتاجم
طبعم را تسليه گفته و به رحمتش و تلطفش اميدوار نمودم. برخاستم داخل
دار السيّاده شدم. دست ادب بر سينه، درب حرم محترم ايستاده، مات و مبهوت در سكوت
كه آيا؟
اينكه
مىبينم به بيداريست يا رب يا به خواب
زيرا كه تن افسرده و روح مرده را كى اميد حيات جاويد بود و بختم به
كدام استعداد داراى اين سعادت گرديد و نيّر اقبالم از كدام افق مراد طلوع نمود؟ در
بحر حيرت متفكر و محبوب خود را متذكّر بودم كه چشم بر لوحه ديگر اوفتاد كه بر
ديوارش آويخته، ديدم