اسم الکتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير المؤلف : طهرانى، سيد مصطفى الجزء : 1 صفحة : 47
توكل و توصّل در دست گرفته، آمدم در بالاى
آن گردنه- كه زوّارانش را آخرين قنطره[1]
است- رسيدم.
سواد شهرى از دور، به ديدههاى رنجور، جلوهگر آمد. چون دوزخى كه از
دركات جهنم، طبقات جنت را ملاحظه نمايد، ديگ آرزو به جوش و دل امّيد به خروش آمد
به اشارت قلبى و دلالت لاريبى بقعه مطهّره منوّره مقدّسه در نظر آمد، اگرچه ديده رمد
كشيده[2] را آن نور
و ضياء نبود كه به طرز صحيح ملاحظه نمايم، ولى چشم دل معاونت نمود و تمامى اعضايم
چشم شده، مرا سعايت[3] كردند،
گنبدى ديدم كه گنبد آبنوس[4] به
كرياسش[5] به
عتبهبوسى آمده و رواقى مشاهده نمودم كه نه رواق سپهر نيلگون به آستانش به ضراعت
در خاك مذلّت دراوفتاده، بىاختيار زبان بدين گفتار مترنم شد:
«سبّوح قدّوس ربّنا و ربّ الملائكة و الرّوح».[6]
بىاختيار به سجده افتادم و سيل اشك از ديده بگشادم و صورت بر خاك مسكنت نهادم طبع
شرر فشانم، كوره دل را چون نيران و اين رباعى را بيان نموده و عرض كرد: اى سيّد من!
با
موى سپيد آمدم [و] روى سياه
شرمنده
و خجلتزده نامه تباه
اين
موى سفيد ببين و روى سيهام
سوز
جگرم ببين و احوال مخواه
سر بر سجده به تضرّع و زارى مشغول، چنانچه حال نيازمندان است، معمول
مىداشتم كه شنيدم هاتفى در گوشم اين سروش بخواند:
بازآ،
بازآ، هرآنچه هستى بازآ
گر
كافر و گبر و بتپرستى بازآى
اين
درگه ما، درگه نوميدى نيست
صد
بار اگر توبه شكستى بازآى
به مژدگانى اين خطاب، از بندبند وجودم چون رباب آواز نغمه تشكر
برآمد. از غم