اسم الکتاب : راز درخت سيب المؤلف : توكلى، يعقوب الجزء : 1 صفحة : 124
يكى از خبرنگاران خارجى از او مىپرسد: كه
شما از احزاب سياسى به كدام يك اعتماد داريد؟ گفتند: هيچكدام، «پس به چه شخصى
اعتماد داريد؟» در پاسخ گفتند «به هيچ كس جز خمينى و فقط به او ...»
منزل ماريا
ماريا با تلفن با ژانت تماس مىگيرد، در حالى كه بر روى صندلى
گهوارهاى خود لم داده است.
تلفن به صدا در مىآيد، ژانت گوشى را بر مىدارد.
ماريا: الو! ژانت جان! سلام.
سلام. ببينم يك سئوال دارم، مىخواهم راستش را بگويى.
ژانت: چى شده ماريا؟
ماريا: ژانت اين پسر خبرنگار و آن دختر، كى بودند كه آوردى به خانه
من؟
ژانت: به خدا! من نمىشناسم. فقط مىدانم خبرنگار بودند، ناتاشا از
مدرسه معرفى كرده بود، يك گزارش هم از مدرسه تهيه كرده بودند.
ماريا: اگر بفهمم كه به من راست نگفتهاى، پوست از كلهات مىكنم!
بعد گوشى را زمين مىگذارد و آرام با خود مىگويد: خداى من! اين دختر
چقدر شبيه فرانسوا بود! چشمها، تُن صدا، حتى طرز حرف زدن و راه رفتن! بعد به خود
نهيبى مىزند و مىگويد: فرانسوا، فرانسوا، مردك وسط آن همه بدبختى مرا رها كرد و
رفت ولى با نگاهى به خورشيد در حال غروب به گذشتههايش مىبرگردد.
فرانسوا با عجله و عصبانى به منزل مىآيد و به شدت از ماريا گلهمند
است: ببين ماريا اين چه كارهايى است كه تو دنبال آن راه افتادى؟
ماريا: چى شده فرانسوا؟ پياده شو با هم برويم!
فرانسوا: اين بازى وساطت براى افراد زندانى و رد كردن اسم بعضى از
زندانىها
اسم الکتاب : راز درخت سيب المؤلف : توكلى، يعقوب الجزء : 1 صفحة : 124