responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : داستانهاى سياست المؤلف : آل احمد، جلال    الجزء : 1  صفحة : 84

و شن‌ها از روى هم مى‌لغزيدند و او سرانجام موفّق نشد كه پاهاى خود را از شن داغ بپوشاند و چند دقيقه‌اى با گرماى مطبوع آن‌ها، سرماى پيرى و نزديكى مرگ را از عضلات پف‌كرده خسته و نزار خود بيرون بكشد.

آفتاب سوزنده بود. و دريا مى‌غرّيد. پرچم سياه علامت درياى توفانى، در بالاى چوب بست ديده‌بانى دريا، در مقابل باد ملايمى كه مى‌وزيد، پرپر مى‌كرد؛ و مثل يك قايق كوچك موتورى كه از دور مى‌رسد، صدا مى‌داد. و باركازى كه مى‌گفتند يك هفته است در كناره دور بابلسر لنگر انداخته بود، گاه‌گاهى سوتى مى‌كشيد و صداى آن با هياهوى يك‌نواخت و سنگين امواج دريا مخلوط مى‌شد.

دو روز پيش، اوّلين بارى كه كنار دريا آمده بودم، هوا آرام بود. و در پلاژ بابلسر جمعيّت وول مى‌زد. هيچ جاى نشستن نبود. همه‌جا حصيرى انداخته بودند و اگر توانسته بودند سايه‌بان سفيد و يا رنگينى هم از كرايه‌دارهاى لب دريا گرفته بودند.

زير آفتاب دراز مى‌كشيدند و يا آب كناره دريا را با جست و خيزهاى عجول و كودكانه خود گل‌آلود مى‌كردند و يا عكس مى‌انداختند. آن‌هايى كه چتر بزرگ آفتاب‌گردان رنگين و يا ابريشمينى به همراه خود داشتند، حتما دوربين عكّاسى هم با خود آورده بودند و ديگر احتياج به عكّاس نداشتند. سگ خود را بغل مى‌گرفتند؛ لباس شنا و پستان‌بندهاى خود را مرتّب مى‌كردند؛ و روى گوش‌ماهى‌ها لم مى‌دادند و عكس مى‌انداختند. ولى ديگران، مقپز و ناراحت، درست ده دقيقه جلوى دوربين رنگ‌رو رفته او پشت به درياى آرام مى‌ايستادند و دل‌گرمى‌ها و شادمانى‌هاى سفر كنار درياى خود را روانه دهانه تنگ و تاريك دوربين او مى‌كردند.

آن روز بيش از همه توجّه من به دوربين عكّاسى او، به سه‌پايه آن و به عكس‌هاى مختلفى كه به اطراف دوربين خود پونز كرده بود- و به قيافه‌هاى مردمى كه مى‌خواستند حتما در حالى كه تا زانوهاشان را آب دريا فرا گرفته است، از خود عكسى به يادگار بگيرند- بود.

جوانك اداره‌اى مانندى كه سر طاسش در ميان آب موجب خنده خانم‌هاى خوش مشرب تهرانى شده بود- و ميل كرده بود عكسى از كنار دريا داشته باشد- وقتى از آب بيرون آمد، لباس‌هاى خود را كه پوشيد و كلاه سفيد حصيرى خود را كج به سر گذاشت، روى شن‌هاى خيس و پوشيده از گوش‌ماهى كنار دريا، مقابل دوربين او ايستاده بود و داشت كراوات خود را صاف و صوف مى‌كرد كه يك موج كوچك و بى‌حيا به خود جرأت داد و تا مچ‌پاى او را در آغوش گرفت. از آن واقعه فقط فحش‌هاى ركيكى كه او به عكّاس لب دريا داد در خاطره من مانده است. و شايد محبّتى كه مرا وا مى‌داشت به اين عكّاس لب و دهان سوخته و پيشانى بلند پلاژ

اسم الکتاب : داستانهاى سياست المؤلف : آل احمد، جلال    الجزء : 1  صفحة : 84
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست