امير المؤمنين مىبايست از مردم فاصله
مىگرفت و يا از مدينه به مزرعهاش (ينبع) مىرفت و در شورا شركت نمىكرد، تا
آنها وى را دعوت مىكردند و كسى را به دنبالش مىفرستادند، مىگويد:
«به نظر من اين رأى، رأى درستى نيست، زيرا اگر على عليه السّلام چنين
مىكرد آنها عثمان يا يكى را از ميان خود براى خلافت انتخاب مىكردند و آن قدر به
على عليه السّلام تمايل و رغبت نداشتند تا او را دعوت كنند، بلكه برعكس،
كنارهگيرى او از شورا خواسته ديرينه آنها بود؛ چرا كه قريش شديدا كينه على عليه
السّلام را به دل داشت و از او در غضب بود. من، اعراب و بالأخص قريش را در اين
باره و در مورد انحرافشان از على عليه السّلام ملامت نمىكنم، زيرا على عليه
السّلام بود كه آنان را تار و مار كرد و خونشان را بر زمين ريخت ... حتى اگر اسلام
آنان هم درست باشد، باز بغض و كينهها باقى است ...؛ اما اسلام اعراب چنين نبود.
چه گروهى از آنان به پيروى از سران قبايل خود مسلمان شده بودند و گروهى نيز به طمع
غنائم، عدهاى به خاطر ترس از شمشير اسلام و گروهى هم بر اثر غيرت و عصبيت قومى و
براى پيروزى بر ديگر قبايل. عدهاى ديگر مسلمانى را انتخاب كردند، چون با دشمنان و
مخالفان اسلام دشمنى داشتند.»[1]
مردم نمىتوانستند در اين شرايط بحرانى به على عليه السّلام اجازه
دهند كه از مدينه خارج شود و از طرفى نيز همين مردم بودند كه مدتها به دنبال حضرت
روان بودند تا با وى بيعت كنند.
اما در اين كه روايت فوق مىگويد: «حسن عليه السّلام به پدرش گفت:
منتظر باش تا اهالى شهرهاى ديگر هم براى بيعت بيايند»، بايد بگويم: امام حسن عليه
السّلام خود پس از شهادت پدرش چون مردم با او بيعت كردند، بيعتشان را پذيرفت و
منتظر نماند
[1] - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 299 و
300.