اوج شكوفايى فلسفه جوهرى تاريخ و دستاوردهاى عظيم آن با آثار
متفكّران و فلاسفه برجستهاى چون هردر و كانت در اواخر قرن 18 و هگل در اوايل قرن
19 پيدا است. فلسفه جوهرى تاريخ، قديمىتر از فلسفه تحليلى (انتقادى) است.
كانون توجّه اين متفكران «امر فرافردى» است: براى كانت «گونههاى
انسانى»، از نظر هگل «ملّت»؛ براى ماركس «پرولتاريا (طبقه حقيقى جهانى)» و از نظر
توين بى «تمدن (كوچكترين واحد قائم به ذات)» در مطالعات تاريخى است. اين سمت توجّه،
در واقع شاخص نوعى انگيزش بارز براى فلسفه جوهرى تاريخ به شمار مىرود: تمايل به
جبران يا ممانعت از گسترش و شيوع هراسانگيز تصادف و ناكامى در زندگى افراد، از
طريق نشان دادن نقش مهم آنها در تكوين جريانى گستردهتر و رضايتبخشتر.[1]
در فلسفه نظرى يا جوهرى تاريخ سه انگاره مورد توجّه قرار مىگيرد:
1. اصل حركت (هدف و مقصد)، 2. مكانيسم حركت (محرّك)، 3. منازل و
جوامع. در اين راستا اين سؤالات مطرح مىشود كه:
1. تاريخ به چه سمتى حركت مىكند؟
2. محرّك تاريخ (مكانيسم حركت) چيست؟
3. منزلگاهها و مسير حركت تاريخ كدام است؟
فيلسوف تاريخ با پاسخگويى به اين سه سؤال تحولات جوامع و مسير حركت
آنها را بررسى مىكند و يك قانون عمومى براى اين حركت ارائه مىدهد.
در اينجا گفتنى است كه اگر فلسفهدان نسبت به مسير تاريخ علاقه خاصى
داشته باشد، اين علاقه بايد نسبت به مسير تاريخ بهطور كلّى باشد؛ يعنى، نسبت به
اهميت همه جريانات تاريخى.
در رابطه با «فلسفه تاريخ» بايسته و شايسته است كه چهار ديدگاه مطرح
در آن، بيان گردد. سپس ديدگاه مطلوب اسلام (شيعه) روشن شود.