به زعم وى، امروزه تقريبا تمام كشورهاى پيشرفته صنعتى، نظام و
نهادهاى دموكراسى ليبرال را پذيرفتهاند يا در آستانه پذيرش آن قرار دارند و
كشورهاى سياسى نيز به اقتصاد آزاد روى آورده و به آن پيوستهاند! كلّ اعتقاد به
اينكه حركت اجتماع توسط نهادهاى بزرگ متمركز در سايه يك ايدئولوژى فراگير هدايت
مىشود، به پايان خط رسيده است. براى ساختارهاى مبتنى بر بازار آزاد اقتصادى و
دولت ليبرال دموكرات نيز، هيچجايگزين تاريخى وجود ندارد و كشورهاى پيشرفته- جز
سرمايهدارى دموكراتيك جهانى- فاقد هرگونه الگوى اقتصادى و سياسى جايگزين
مىباشند.[2]
وى مىافزايد: امروز بشر فاقد جايگزينهاى تاريخى ديگر است.
رتبهبندىهاى مصنوعى مبنى بر ساختارهاى سياسى- چون دولتهاى مطلقه، توتاليتر و
دموكراسىها بر پايه بازار آزاد- وجود ندارد و همه براى رسيدن به نوعى از نظام
دموكراسى بر پايه بازار آزاد تلاش مىكنند. البته او جهانى شدن ليبرال دموكراسى را
با آمريكايى شدن يكى مىگيرد و گويا مىخواهد بقبولاند كه با مرگ خدا (!) و سقوط
كمونيسم، مطلقى جز ايالات متحده در دهكده جهانى وجود ندارد:
«به نظر من جهانى شدن، همان امريكايى شدن است؛ چرا كه امريكا از برخى
جهات پيشرفتهترين كشور سرمايهدارى در جهان امروز است و همينطور نهادهاى آن،
نمايانگر پيشرفت و توسعه منطقى نيروهاى بازار است ... قطعا امريكايى شدن با جهانى
شدن يكى است».[3]
باتوجّه به اين ديدگاه افراطى، مىتوان نتايج زير را از فرضيه پايان
تاريخ فوكوياما به دست آورد: