عمر زن را
رها كرد تا اينكه پسرى زاييد كه دندانهاى پيشينش نمايان بود [با اين نشانه] آن
مرد، شباهت كودك را به خود شناخت و گفت: سوگند به پروردگار كعبه كه او پسرِ من
است.
عمر
گفت: مادر روزگار عاجز است كه مثل مُعاذ را بزايد! اگر مُعاذ نبود عمر هلاك مىشد[1].
*
مرد مسلمانى سَر مردى از اهل ذمه را شكست، عمر خواست او را قصاص كند، مُعاذ گفت:
مىدانى كه اين كار بايسته او نيست! در اين باره، روايتى از پيامبر صلى الله عليه
و آله هست.
عمر
براى شكستگى سر، يك دينار به آن ذمى داد و او راضى شد[2].
2.
زيد بن ثابت
*
از مجاهد نقل شده كه گفت:
عمر
به شام آمد، دريافت كه مسلمانى مردى ذمّى را به قتل رسانده است، خواست او را قصاص
كند. زيد بن ثابت به او گفت: آيا برادر دينىات را براى بندهات قصاص مىكنى؟! عمر
براى آن ذمّى ديه قرار داد[3].
*
از مكحول نقل شده كه:
عُبادة
بن صامت نَبَطىاى[4] را صدا زد
كه حيوانش را- كه سوى بيت المقدس مىگريخت- نگه دارد، آن مرد خوددارى كرد. عباده
او را زد، سرش شكست. وى به عمر شكايت كرد. عمر عباده را فراخواند و پرسيد چرا اين
كار را كردى؟
عباده
پاسخ داد: به او گفتم حيوانم را نگه دارد، سرباز زد! من مردى تندخويم، او را زدم!
عمر
گفت: براى قصاص خود را آماده كن.
[1] . سنن دارقطنى 3: 222، حديث 281؛ سُنَن بيهقى 7:
443، حديث 15335؛ المُصَنَّف( عبدالرزّاق) 7: 354، حديث 13454؛ المصنّف( ابن ابى
شيبه) 5: 543، حديث 28812؛ سير اعلام النبلاء 1: 452؛ تهذيب الكمال 28: 111.
[2] . المصنّف( عبدالرزّاق) 10: 100، حديث 18511؛ كنز
العمّال 15: 97، حديث 40243.
[3] . المصنّف( عبدالرزّاق) 10: 100، حديث 18509؛ كنز
العمّال 15: 97، حديث 40242.
[4] . نَبَط: طائفهاى از عجم كه بين عراقين فرود
آمدند؛ نَبَطى: يك تن از طائفه نَبَط.