اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 104
نرفته.مثل:زيد ضارب.دليل مطلب آن است كه
اگر وصف يك وصفى باشد كه با زوال آن،ذات هم زايل شود و نابود شود،ديگر جايى براى
اين بحث نمىماند كه آيا استعمال اين مشتق در اين ذاتى كه در گذشته متلبس بود و
الآن نيست،حقيقت است يا مجاز؟
اين بحث وقتى جا دارد كه با نبود وصف
هم،ذات باقى باشد و الا اگر با زوال وصف،خود ذات هم برود،ديگر موضوعى نيست كه اين
بحث مطرح شود(ثبت الارض ثم انقش،اسناد شىء شىء فرع لثبوت المسند اليه).با اين
شرط،خارج مىشود از مشتق اصولى،آن دسته از اوصاف عنوانيه كه با زوالشان،ذات و
موصوف زايل مىشود.و آنها دو دستهاند:
1.صفاتى كه داخل در ذات هستند يعنى ذاتيات شىء كالنوع و الفصل و الجنس.
2.صفاتى كه از عوارض لازمۀ موضوع هستند كما ذكرنا در مقدمۀ بحث.
چون در اين دو دسته،با زوال تلبس،ذات هم
زايل شده و ذاتى در كار نيست.در پايان،مطالب مذكور را در قالب مثالى پياده مىكنيم:
در روايات اسلامى آمده است:جلوس نمودن
به منظور قضاى حاجت در تحت شجرۀ مثمره كراهت دارد.در اينجا ذات آن درخت خارجى است كه دو وصف دارد:
1.وصف شجريت،2.وصف مثمريت.
اولى از اوصاف داخلى است،دومى از اوصاف
خارجى است.حال اگر وصف مثمريت از بين برود(مثلا در پاييز و زمستان،شجره هست ولى
مثمره نيست)در اينجا جاى آن بحث هست كه صدق مثمره بودن براى اين شجره،الآن حقيقت
است يا مجاز و بالنتيجه جلوس تحت آن شجره به منظور تخلى،مكروه است يا نه؟
اما اگر وصف شجريت از اين ذات زوال پيدا
كند يعنى درخت را از ريشه بكنند و كنارى بيندازند،اينجا با زوال وصف،ذات هم از بين
رفته و تبديل به ذات ديگرى شده(مثل چوبى كه خاكستر شود)اينجا جاى اين بحث نيست چون
اصل ذات رفته و اين ذات كه الآن موجود است به نام خشبه ذات ديگرى است كه قبل از
اين،بما هو خشب متصف به وصف«شجرۀ مثمره بودن»نبوده تا اينكه بحث كنيم
اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 104