آخرین بروز رسانی : یکشنبه
13 بهمن 1398 تاریخچه مقاله
چَشْمْ پِزِشْکی، یکی
از انواع کهن علوم پزشکی که در آن از ساختمان و تشریح، کارکرد اجزاء،
بهداشت، اسباب و علل بروز بیماریها، اوصاف و نشانهشناسی بیماریها،
انواع معالجات، و داروهای چشم بحث میشده است ( المقالات ... ،
۷۱؛ علی بن عیسى، ۲-۱۰؛ خلیفه،
۳۱-۳۳؛ طاش کوپریزاده، ۱ /
۲۸۵؛ نیز نک : غالب آثار چشمپزشکی و دانشنامههای
طبی). چشمپزشکی در عصر اسلامی در هر دو زمینۀ نظری
و عملی شکوفایی بسیار یافت و چشمپزشکانی
نامدار آثاری گرانبها در آن علم پدید آوردند.
از آنجا که ظهور و رشد علوم پزشکی
و داروشناسی در قلمرو اسلام، اساساً مبتنی بر سنت پزشکی و آثاری
است که در جندیشاپور از ترکیب و تکمیل طب ایرانی و یونانی
و هندی پدید آمد، نخستین چشمپزشکان و آثار مربوط به این
دانش هم مرهون کوششهای جندیشاپوریان و شاگردان آنها ست.
از قراین و شواهد معتبر دانسته میشود
که درمان و جراحی چشم از زمان ساسانیان (کریستنسن،
۴۴۱) تا عصر صفوی، نوعی تخصص محسوب میشدهاست
(اِلگود، «طب ... [۱]»، 56). این معنی، هم از آنجا پیدا
ست که چون ماسویه، پدر یوحنا، از جندیشاپور به بغداد رفت، در
آنجا به مداوای چشم فضل بن ربیع و غلام او پرداخت (ابن ابی اصیبعه،
۱ / ۱۷۲-۱۷۳). پسر او، یوحنا،
صاحب کتاب دغل العین، نیز از جندیشاپوریان بهشمار میآمد؛
همچنین حنین بن اسحاق، چشمپزشک ماهر، صاحب چند رساله در زمینۀ چشمپزشکی
ازجمله کتاب معروف المقالات العشر فی العین در جراحی چشم (ابنندیم،
۳۵۳) را نیز میتوان غیرمستقیم وابسته
به سنت جندیشاپور دانست (ابنابی اصیبعه، ۱ /
۱۷۵، ۱۸۴؛ قفطی،
۱۷۱؛ مایرهُف، 27) و البته از همین آثار پیدا
ست که این رشته از دانش پزشکی، در جندیشاپور و میان جندیشاپوریان
رواج داشته است.
دربارۀ جندیشاپور
و فعالیت آن در نخستین سالهای اسلام، اطلاعات چندانی در
دست نیست؛ اما از همین اطلاعات به روشنی برمیآید
که بیمارستان و مرکز آموزشی آن، بهخصوص چون شهر جندیشاپور به
صلح فتح شد و آسیبی به آن وارد نیامد، همچنان در زمینۀ خدمات
پزشکی و آموزشی فعال بوده است (سجادی[۲]، جم )؛ تا اینکه
در آغاز عصر عباسی، جورجیس پسر بختیشوع، رئیس پزشکان جندیشاپور،
به دعوت منصور عباسی در ۱۴۸ ق / ۷۶۵ م
با دو تن از شاگردان برجستۀ خود، ابراهیم و عیسی بن شهلافا، به بغداد رفت (ابن ابیاصیبعه،
۱ / ۱۲۳-۱۲۴). در تاریخ پزشکی،
این حادثه را که موجب انتقال دانش و شیوۀ پزشکی
جندیشاپور به مرکز خلافت، و ترجمۀ بسیاری از آثار یونانی
و ایرانی و هندی به عربی شد، مهمترین عامل ظهور،
رشد و تکامل علوم پزشکی و داروشناسی در قلمرو اسلام به شمار آوردهاند.
یکی از مهمترین شاخههای
پزشکی که به سرعت پیشرفت کرد، چشمپزشکی بود که بهویژه
در دورۀ اسلامی، نوعی تخصص به شمار میآمده است؛ بنابراین،
پیدا ست که چشمپزشکان تحصیلکرده مانند دیگر پزشکان میبایست
در فنون و دانشهای وابسته به پزشکی مانند کالبدشناسی و منافعالاعضاء
و شناخت انواع داروها، خوردنیها، آشامیدنیها و کنشهای
آنها، فصد و داغ کردن و البته بیماریشناسی ماهر میبودند
(نک : سطور بعد)؛ بهویژه باید به کالبدشناسی اشاره کرد که از
لوازم پزشکی عمومی، چشمپزشکی و جراحیهای چشم به
شمار میرفته است؛ به همین سبب، بسیاری از کتب عمومیِ
بزرگ و مهم پزشکی، یا کتب مستقل در چشمپزشکی معمولاً پس از
مقدمه و تعاریف و بحث در اخلاط و امزجه، با تشریح اندامهای
انسان آغاز میشده است (مثلاً باب اول المنصوری فی الطب رازی،
۳۳ بب ؛ بیش از ۲۰ باب از هدایة المتعلمین
اخوینی، ۳۶ بب ؛ کتاب اول القانون ابنسینا،
۱ / ۳۷ بب ؛ کامل الصناعة اهوازی، ۱ /
۴۸ بب ؛ العمدة فی الجراحة ابنقف، ۱ / ۱۰
بب ؛ المقالات العشر فی العین، ۷۳ بب ؛ تذکرة الکحالین
علی بن عیسى، ۱۵ بب ؛ الکافی فی الکحل خلیفه
حلبی، ۴۰ بب )؛ با این حال، بهسبب موانع دینی،
علم تشریح عموماً جنبۀ نظری داشته، و بهندرت امکان تشریح عملی برای
پزشکان فراهم میآمده است (الگود، «طب»، 124؛ دربارۀ تمرین
با چشمِ گاو برای تبحر در جراحیهای چشم، نک : ابنربن،
۵۶۰).
آموزش چشمپزشکی و امتحان چشمپزشکان
دربارۀ مراکز و کیفیت
آموزش چشمپزشکی، اطلاعاتی اندک در دست است؛ اما از آنجا که در بیمارستانهای
بزرگ و بعضی بیمارستانهای کوچک، بخش چشمپزشکی وجود داشتهاست،
یا لااقل چشمپزشکانی در آنجا به خدمت مشغول بودهاند، و نیز میدانیم
که بیمارستانها افزون بر ارائۀ خدمات درمانی و بهداشتی، مراکز اصلی آموزش پزشکی
نیز به شمار میرفته، و بیمارستانهای متعددی مثلاً
بیمارستان عضدی (ابنابی اصیبعه، ۱ /
۲۴۴، ۳۱۰) و بیمارستان ربع رشیدی
(رشیدالدین، وقفنامه ... ، ۱۴۸،
۲۴۴)، به داشتن چنین مدارسی شهرت داشتهاند، پیدا
ست که چشمپزشکی هم به احتمال فراوان از مباحث و فنون پزشکی بوده است
که در بیمارستانها، به طالبان آن آموزش داده میشده است. از گفتۀ قطبالدین
شیرازی که نزد عمو و پدرش، پزشکی و چشمپزشکی آموخته است
(نک : مشکوٰة، ۹؛ قس: فسایی، ۲ /
۱۴۹)، بهنظر میرسد که تعلیم خصوصی هم رایج
بوده است.
آثار و منابع چشمپزشکی
منابع مکتوب دربارۀ چشمپزشکی،
به شرحی که خواهد آمد، بر ۴ دسته قابل تقسیم است: نخست، منابع و
آثار بزرگ پزشکی عمومی که بخشهایی از آن به چشمپزشکی
اختصاص یافته است؛ دوم، منابع مخصوص چشمپزشکی که به قلم چشمپزشکان
بزرگ چون حنین بن اسحاق، علی بن عیسى کحال، موصلی و خلیفه
حلبی نوشته شدهاست و مهمترین منابع در این موضوع به شمار میروند؛
سوم، منابع مربوط به جراحی که کموبیش، دربارۀ جراحیهای
چشم هم سخن راندهاند؛ و چهارم، آثار مربوط به داروشناسی عمومی، و
داروشناسیهای مخصوص چشم. البته شمار آثار پزشکی عمومی و
داروشناسی بسیار است و در اینجا برای نمونه به برخی
از مهمترین آنها اشاره میشود. معلوم است که طی بررسی این
منابع، آثار مخصوص چشمپزشکی باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد
و به تفصیل بیشتر وصف شود. بعضی از این کتابها اکنون در
دست نیست و ذکر آنها در اینجا برای اطلاع از روند تحولات چشمپزشکی
است:
کتاب دغل العین از یوحنان
بن ماسویه (د ۲۴۲ یا ۲۴۳ ق) را
باید از کهنترین آثار ساخته شده و مستقل در این رشته به شمار
آورد. این رساله پر از اصطلاحات طبی یونانی و فارسی
و سریانی بوده است و به عقیدۀ مایرهف
(ص ۶) تردید نیست که فقرات مجعولی هم به آن افزوده شده است.
این کتاب در ۴۷ فصل تدوین شده، که بخش بزرگی از آن
به آسیبشناسی بیماریهای چشم اختصاص یافته
است و بقیۀ کتاب دربارۀ علائم بیماریها و معالجات آنها ست (همو، 30). مایرهف
اشاره کرده است که دو نسخۀ کامل از این اثر، یکی در کتابخانۀ تیمور
پاشا در قاهره و دیگری در لنینگراد مضبوط است (ص ۶). رسالۀ دیگری
به نام معرفة محنة الکحالین هم به ابنماسویه نسبت داده شده است، که
مایرهف (ص ۷) انتساب آن را، بهسبب اشتمال بر اصطلاحاتی که در
دوران متأخرتر به کار میرفته است، درست نمیداند.
کتاب بسیار مهم المقالات العشر فی
العین منسوب به حنین بن اسحاق (د ۲۶۴ ق /
۷۸۷ م) از مهمترین آثار تخصصی چشمپزشکی به
روش علمی به شمار میرود. این کتاب، چنانکه از نامش برمیآید،
مشتمل بر ۱۰ مقاله است. نخستین مقاله دربارۀ طبیعت
و تشریح و ترکیب چشم است. مؤلف در مقالۀ دوم به وصف
مخ، در مقالۀ سوم که مفصل است، به بررسی عصب بینایی و چگونگی
ابصار، و در مقالۀ چهارم به ترتیب بیماریها و علامات آنها پرداخته است؛
مقالۀ پنجم را به علل و اسباب بروز بیماریهای چشم اختصاص
داده است، و در مقالۀ ششم از بیماریهای عارض بر پلک و طبقۀ
ملتحمه سخن رانده است؛ مقالات هفتم و هشتم مخصوص اوصاف و کنشهای داروهای
مفرد است؛ مقالۀ نهم مشتمل بر بحث دربارۀ درمان امراض چشم است، و سرانجام مقالۀ دهم را به
داروهای مرکب مخصوص بیماریهای چشم اختصاص داده است (همو،
۴۸-۵۷؛ نیز المقالات، جم ).
محمد بن زکریای رازی
هم فصلی بزرگ از دانشنامۀ عظیم پزشکی خود، الحاوی، یعنی همۀ جلد
دوم در ۶ باب را به چشمپزشکی اختصاص داده است. همین بخش آن قدر
مهم و رایج بوده که دستنویسهای مستقل از آن پدید آمده
است (مثلاً نک : مایرهف، ۱۰). باب اول آن، مشتمل بر کلیاتی
دربارۀ بیماریهای چشم و مداوای کلی آنها بر حسب
اجزاء آن چون قرنیه، عنبیه و جز آن است (۲ /
۲-۴۹)؛ باب دوم، دربارۀ بیماریهایی
چون رمد و دردهای چشم و سرطان و وردینج و اورام و بثور چشمی، یعنی
مداوای دارویی یا جراحی آنها ست (۲ /
۵۰- ۱۱۶)؛ در باب سوم، به بیماریهایی
چون ظفره و طرفه و سبل و جرب و شتره و دردها و پارگیهای ایجادشده
از ضربه پرداخته شده است (۲ /
۱۱۶-۱۳۳)؛ باب چهارم، به بیماریهای
حاصل از تشنج و سستی عضلات اختصاص دارد (۲ / ۱۳۴-
۱۶۸)؛ در باب پنجم، دربارۀ بیماریهایی
چون انتشار و تنگی حدقه و سوراخ شدن چشم و آب مروارید و درمان آن سخن
رفته است (۲ / ۱۶۸- ۲۰۸)؛ و باب ششم،
دربارۀ ضعف بینایی و حفظ بینایی و دوربینی
و نزدیکبینی است (۲ / ۲۰۸-
۲۶۹). این باب بهسبب اشتمال بر بررسیهای بالینی
دربارۀ ضعف بینایی و علل آن، از ابواب مهم این کتاب
است. رازی همچنین در کتاب ما الفارق او الفرق ( کلام فی الفروق
بین الامراض) هم بخشی را به بیماریهای چشم اختصاص
داده است (ص ۵۷- ۶۹).
از برجستهترین تحقیقات و
معالجات رازی در این زمینهها، معالجۀ ناسور (ناصور)
کیسۀ اشکی با آلات و روشهای ابداعی خود، و مطالعۀ عمیق
دربارۀ آبله و تأثیر آن در بینایی بوده است (نجمآبادی،
۴۳۰-۴۳۱). خلیفه حلبی، چشمپزشک
سدۀ ۷ ق / ۱۳ م، کتابی با عنوان المشجر در چشمپزشکی
به رازی نسبت داده که گویا خود آن را در دست داشته، و از آن در تصنیف
و تألیف کتاب نور العیون خود استفاده کرده است (ص ۳۱).
ابومنصور موفق هروی، نویسندۀ الابینة
عن حقائق الادویة، که ظاهراً کهنترین کتاب داروشناسی به زبان
فارسی است (سدۀ ۴ ق / ۱۰ م)، هم از داروهای چشم بسیار یاد
کرده است (مثلاً نک : ص ۴۸- ۴۹، ۲۲۹،
۲۵۴، ۲۷۹).
در نیمۀ اول همین
سده، ابوماهر موسی بن سیار شیرازی، صاحب کتاب امراض العین
در چشمپزشکی بود که عضدالدولۀ بویهی را در ایام ولایتعهدیاش درمان کرد.
دو تن از شاگردان نامدار او ــ ابنمندویۀ اصفهانی
و احمد بـن محمد طبـری ــ هر دو چشمپزشک بودند. ابنمندویه صاحب دو
رسالۀ فی ترکیب طبقات العین و فی علاج انتشار العین
(بزرگشدن عدسی چشم) از پزشکان بیمارستان اصفهان بود که به دعوت
عضدالدوله به بیمارستان عضدی بغداد منتقل شد (قفطی،
۴۳۸).
ابوالحسن احمد بن محمد طبری (طبیب
رکنالدولۀ بویهی در ۳۶۰ ق / ۹۷۱
م) نویسندۀ مشهور المعالجات البقراطیة هم ۵۴ بابِ سراسر مقالۀ چهارم
این کتاب را به شرح طبقات چشم از طبقۀ صلبیه و مشیمیه
تا ملتحمه و بیماریهای آن، سپس انواع رمد، طرفه، ظفره، انحراف
چشم، انتشار، آب مروارید و سپس داروهای چشم و شیوۀ کوبیدن
و ساختن دارو اختصاص داده است (۱ /
۱۷۴-۲۴۴). هیرشبرگ که متوجه ارزش بالینی
این مقاله شده بود، به شرح و تحلیل آن پرداخت[۳].
همچنین ابوبکر اخوینی
بخاری (د نیمۀ دوم سدۀ ۴ ق / ۱۰ م) در کتاب هدایة المتعلمین به
زبان فارسی، ابوابی را به ساختمان و اعصاب چشم (ص ۵۱)،
عضلات چشم (ص ۵۸- ۶۰) و تشریح دقیق آن (ص
۷۵-۷۷) اختصاص داده، و انواع بیماریهای
مهم چشم، اسباب و علامات و راههای درمان آنها را بیان کرده است (ص
۲۷۰- ۲۸۵).
کتاب الطب الملکی یا کامل
الصناعة الطبیة، تصنیف علی بن عباس اهوازی (د
۳۸۴ ق / ۹۹۴ م) ــ پرآوازهترین شاگرد
ابوماهر و برجستهترین پزشک آن ادوار، پیش از ابنسینا ــ که
همراه با المعالجات البقراطیۀ ابوالحسن طبری، پیش از تصنیف کتاب قانون، رواج تمام
داشت و جزو کتابهای درسی پزشکی به شمار میرفت (دانشپژوه،
۱۸۷)، هم غیر از بخش مربوط به تشریح و منافعالاعضاء،
مشتمل بر فصلی دربارۀ بیماریهای چشم است (۱ /
۲۲۸-۲۳۰). بخش مربوط به تشریح این
کتاب را کونینگ به فرانسه[۴]، و بخش چشمپزشکی آن را هیرشبرگ
تلخیص، و به آلمانی ترجمه کرده است[۵].
جبرائیل بن عبیدالله بن بختیشوع
(د ۳۹۶ ق / ۱۰۰۶ م)، بازماندهای
از خاندان جندیشاپوریِ بختیشوع و پزشک مخصوص عضدالدولۀ بویهی،
هم کتابی موسوم به عصب العین داشته (ابن ابی اصیبعه،
۱ / ۱۴۷) که به روزگار خود شهرتی داشته است. مایرهف
نام این کتاب را طب العین ضبط کرده، و به نقل از لویس شیخو،
یادآور شده که نسخهای از آن در کتابخانهای خصوصی در سوریه
مضبوط است (ص ۱۲).
کتاب عمار بن علی موصلی (ح
۴۰۰ ق / ۱۰۱۰ م)، موسوم به المنتخب فی
علاج امراض العین، از آثار مهم و مشتمل بر ملاحظات و تحقیقات مبتکرانه
در چشمپزشکی است (همو، ۱۱)؛ چندانکه گویا شماری
از چشمپزشکان متأخرتر مانند محمد بن قسوم بن اسلم غافقی در کتاب المرشد فی
الکحل، و صلاحالدین کحال حموی در نور العیون و جامع الفنون از
این کتاب اقتباسها کردهاند. موصلی از جراحان چیرهدست چشم بود
(ابن ابی اصیبعه، ۲ / ۸۹) و در بخش بزرگی از
جهان اسلام سفر کرد و در همهجا به این گونه جراحیها دست یازید.
موصلی بهخصوص ملاحظات و شیوهای نو در تشخیص و درمان آب
مروارید داشته است و گویا خود او سرنگی برای کشیدن
آب از چشم ساخته بود که بعدها در سدۀ ۱۹ م در اروپا از آن اقتباس شد (شطشاط، ۲ /
۴۹۶- ۴۹۹). کتاب المنتخب به روزگاری
کهن به عبری هم ترجمه شده بوده است (حمارنه، I / 74؛ دربارۀ این
کتاب، نک : هیرشبرگ، ۵۶۹-۵۹۰). این
کتاب را هیرشبرگ و میتوخ براساس یک نسخۀ عربی و یک
نسخۀ ناقص عبری به آلمانی ترجمه کردهاند.
برجستهترین پزشک سدههای میانه،
ابنسینا (د ۴۲۸ ق / ۱۰۳۷ م)، در
فن سوم از جزء سوم القانون، دانشنامۀ بزرگ طبی خود، به تشریح چشم و پلک، وصف و نشانهشناسی
بیماریها، نیز راههای درمان آنها و قوۀ بینایی
و کنشهای آن پرداخته است (۳ /
۹۵۱-۱۰۱۱). بخش مربوط به تشریح از
کتاب القانون، به زبان فرانسه، و بخش مخصوص چشمپزشکی آن به آلمانی
ترجمه شده است[۶] (مایرهف، ۱۲).
ابوروح محمد بن منصور جرجانی
معروف به زریندست، چشمپزشک عصر سلجوقیان، در ۴۸۰
ق / ۱۰۸۷ م به دستور ملکشاه، کتابی به نام نورالعین
یا نورالعیون در ۱۰ مقاله و ۲۱ باب تصنیف
کرد (منزوی، خطی، ۱ / ۶۰۸؛ قس: الگود، «تاریخ
..[۷]. »، ۱۴۲) که مشتمل بر مطالب بدیع و تحقیقات
دقیق دربارۀ چشمپزشکی است. زریندست در این اثر، از کتاب المقالات
العشر فی العین منسوب به حنین بن اسحاق هم استفاده کرده است؛ و
شاید به همین سبب، برخی محققان او را از شارحان آثار حنین
خواندهاند (مایرهف، ۴، ۴۰؛ قس: الگود، «طب»،
۵۷).
مشهورترین و معتبرترین کتابپزشکی
در ایران و قلمرو شرقی اسلام از سدۀ ۶ ق /
۱۲ م به این سوی، ذخیرۀ خوارزشاهی
تصنیف اسماعیل جرجانی (د ۵۳۱ ق /
۱۱۳۷ م) است که گفتار دوم از کتاب ششم آن به چشمپزشکی
اختصاص یافته است. جرجانی در این گفتار که بر پایۀ آثار
علی بن عیسى و ابنسینا و حنین، و با گزینش
هوشمندانه تدوین شده (کروسل، 19)، پس از بحث دربارۀ بیماریشناسی
و اسباب و علل بروز بیماریها و ذکر انواع معالجات، به شرح یکایک
بیماریهای چشم بر حسب اعضا و اجزاء آن، مانند پلک، ملتحمه، قرنیه،
عنبیه و بیماریهایی چون شبکوری و روزکوری
و جز آن پرداخته است ( ذخیره ... ،
۳۳۳-۳۶۰). این گفتار از ذخیره را
کروسل به فرانسه ترجمه، و دربارۀ آن تحقیق کرده است (نک : مل ). جرجانی در کتاب دیگر
خود، الاغراض الطبیة هم ساختمان چشم را مورد بررسی قرار داده است (ص
۸۱ -۸۲).
در پایان سدۀ ۷ و
آغاز سدۀ ۸ ق چند تن از پزشکان و چشمپزشکان آثاری خرد و کلان تصنیف
کردند که برخی از آنها اهمیت درخوری دارد. نظامالدین قزوینی
کتابی موسوم به العین نوشت، و محمد بن محمد بن عرب نیز کتابی
به نام علم حکمة العین تصنیف کرد و آن را به نام ابوسعید ایلخان
مصدر ساخت (الگود، «تاریخ»، 143).
در اوایل سدۀ ۹ ق /
۱۵ م، باید از نفیس بن عوض کرمانی نام برد که در
شرح خود بر الاسباب و العلامات سمرقندی، به تفصیل دربارۀ علائم
و علل بروز بیماریهای چشم و درمان آنها سخن رانده، و این
بیماریها را براساس اجزاء چشم در ۱۰ باب بررسی کرده
است (ص ۱۳۹- ۱۵۹).
در سدۀ
۱۰ ق / ۱۶ م، بهاءالدولۀ حسینی
در ابوابی از کتاب بسیار مهم خود، خلاصة التجارب، دربارۀ مباحث
مربوط به چشمپزشکی سخن رانده است. او در بخشی از باب سوم (گ
۲۷ ب بب ) به عوارض چشم در کودکان مانند کبودی، تورم، چسبندگی
و ریزش آب پرداخته، و در تمام باب نهم (گ ۱۳۵ ب -
۱۴۶ ب) به بررسی و تشریح ساختمان چشم، انواع بیماریهای
چشم، اسباب و علامات آن و سرانجام درمان آن بیماریها پرداخته است.
محمدباقر چشمپزشک در همین ادوار
رسالهای مخصوص داروهای چشم نگاشت (منزوی، خطی، ۱ /
۵۸۴)؛ یوسف یوسفی هروی در کتاب مختصر
طب یوسفی، در برخی فصول از بیماریها و داروها و
درمان بیماریهای چشم بحث کرده است (یوسفی،
۱۳-۲۰).
از این پس، آثار قابل توجهی
در زمینۀ چشمپزشکی در دست نیست. چند رسالهای هم که از این
دوره تا ورود طب جدید به ایران و شبه قارۀ هند و قلمرو
عثمانی میشناسیم، همه تکرار و تلخیص آثار قدما، و ظاهراً
فاقد تحقیقات نو و ملاحظات دقیق است (مثلاً نک : رهآورد، ۱،
۶). بعضی از این رسالهها عبارتاند از: آیینۀ
اسکندری برای اسکندر بهادرخان از نویسندهای ناشناخته؛
چند رساله که در فهارس زیرعنوان چشمپزشکی از آنها یاد شده است
و نویسندگانشان ناشناختهاند: تذکرة الکحالین از نویسندهای
ناشناس برای شاه عباس اول؛ رسالهای زیرعنوان جراحی و
کحالی که به غلط منسوب به ابنسینا ست؛ بعضی رسالهها و کتابهای
مخصوص داروهای چشم مانند ادویۀ مفرده و مرکبۀ امراض
عین، از حکیم محمدباقر فرزند عمادالدین شیرازی در
عصر صفویه؛ رسالۀ اتابکیه در تشریح و بیماریها و داروهای
چشم، از نویسندۀ ناشناخته؛ علم کحالی از نویسندۀ ناشناخته (سدۀ
۱۰ ق / ۱۶ م) در ۴ باب؛ و شماری دیگر
(منزوی، فهرستواره ... ، ۵ / ۳۲۶۳،
۳۲۶۵، ۳۲۷۴،
۳۳۵۷، ۳۳۵۸،
۳۳۹۹، ۳۴۰۵، ۳۵۵۴،
۳۵۹۳).
بیمارستانها و چشمپزشکی
بیمارستانهای بزرگ و معتبر
دارای بخشهای متعدد درمانی، ازجمله چشمپزشکی و جراحی،
و تالارها و اتاقهای جداگانه برای زنان و مردان بودند که هر یک،
پرستاران و خدمۀ مخصوص داشت (سجادی، 257؛ خیرالله، 137؛ نجمآبادی،
۷۸۷؛ نفیسی، ۲۰؛ پاکدامن،
۲۱۰) و در بیمارستانهای کوچکتر، جراح در کنار طبیب
به فعالیت مشغول بود (مثلاً نک : رشیدالدین، وقفنامه،
۴۸).
پزشکان و جراحان تحصیلکرده و
متبحر معمولاً در بیمارستانها اشتغال مییافتند و بنیانگذاران
آن، همچون عضدالدوله، تعمد و اصرار داشتند که بهترین پزشکان و جراحان و
داروسازان را در آنجا گردآورند (قفطی، ۴۰۳). در حقیقت،
بهنظر میرسد که فقط کسانی در بیمارستانها به کار مشغول میشدند
که صلاحیت علمی و عملی آنها تأیید میشد؛ زیرا
شمار چشمپزشکان دورهگرد و بیصلاحیت بسیار بود (الگود، «تاریخ»،
247). آنچه قلقشندی دربارۀ بعضی از «ارباب الصناعات» یعنی ریاسة الطب، ریاسة
الکحالین، و ریاسة الجرائحیه در مصر و شام آورده است (۴ /
۲۰۰، ۲۲۸، ۶ / ۱۰۶)،
نه فقط دربارۀ بیمارستانها، بلکه دربارۀ گروه پزشکان و جراحان غیربیمارستانی
در بقیۀ سرزمینهای اسلامی (قفطی، همانجا؛ عیسىبیک،
۱۸۸، ۱۹۴؛ نیز نک : سطور پیشین)،
هم صدق میکند.
یکی از وظایف رئیس
بیمارستان، انتخاب و استخدام پزشکان و جراحان بود. در بیمارستان
اصفهان در سدۀ ۴ ق / ۱۰ م هم چشمپزشکانی چون ابنمندویۀ
اصفهانی فعالیت میکردند (قفطی، ۴۳۸) و
به این سبب، ممکن است بتوان حدس زد که در آنجا بخش خاص چشمپزشکی هم
وجود میداشته است. به روزگار ایلخانان، بیمارستان مظفری
شیراز هم احتمالاً بخش چشمپزشکی داشته است؛ چه، قطبالدین شیرازی
که نزد عمویش پزشکی و چشمپزشکی آموخت، طبیب آن بیمارستان
بود (مشکوٰة، ۹؛ قس: فسایی، ۲ /
۱۴۹). در بیمارستان ربع رشیدی، تقریباً
مسلم است که بخش چشمپزشکی وجود داشته است؛ چه، از چشمپزشک و ۵ دستیارش
در این بیمارستان یاد شده است (رشیدالدین، مکاتبات
... ، ۳۱۹).
مهمترین بیماریهای
چشم و مداوای آنها
مهمترین بیماریهای
چشم عبارت بود از: آب چشم، بَرَد، پارگی قرنیه، چسبندگی
(التصاق) پلک، دمعه، دُمل پلک، سپیده، شتره، شرناق، شعیره، ظفره یا
ناخنه، دملها و غدهها، و گوشت زائد بر ملتحمه. پزشکان برای هر یک از
بیماریها، داروهایی خاص تجویز میکردند و گاهی
نیز به جراحی چشم میپرداختند (برای آگاهی بیشتر،
نک : دبا، ذیل چشمپزشکی).
داروهای چشم
این داروها اعم از داروهای
مفرد یا مرکب، شامل انواع سرمۀ خشک، سرمۀ تر ــ که به آن شیاف (ضماد) هم میگفتند ــ و قطره بوده است
که میتوان آنها را به ۳ گونۀ کلی تقسیم کرد:
الف ـ سرمه
یـا رمۀ خشک که بـه
هرگونه دارویی که به صورت گَرد استفاده میشد، اطلاق میگردید.
سرمۀ خشک دو نوع بود: نوع اول، معدنی، که گونههای متفاوت داشت.
به گفتۀ بیرونی (نک : کاسانی، ۲ /
۵۸۴) یک گونۀ آن متبلور، و معدن آن در ری
بود. گونۀ دیگر از اصفهان به دست میآمد و ظاهراً ترکیبی
از سرب معدنی بوده است. نوع دوم، که آن را طرخماطیقون میگفتند،
از ترکیب داروهای گیاهی و معدنی به دست میآمد.
ازجمله سرمههای دوگونۀ نخست میتوان از اِثمِد و توتیا و سنگ مغنسیا
(ابومنصور، ۸۲، ۱۲۰، ۱۲۱) نام
برد. نوع دوم، ترکیبات متعدد داشته است، مانند ترکیبی از کوبیدۀ هستۀ سوختۀ خرما،
سنبل هندی و سنگ لاجورد سوخته (جرجانی، الاغراض،
۳۲۵). برخی از این ترکیبات نامهای خاص یافته،
مانند باسلیقون کبیر، که در بعضی بیماریها به کار میرفته
است.
ب ـ شیاف
سرمۀ تر یا
ضماد را شیاف هم میگفتند. شیاف، ترکیبی از داروهای
مختلف با آب باران یا آب پاکیزه بود که در سایه خشک میکردند
و به هنگام نیاز مجدداً با آب میآمیختند و استفاده میکردند،
یا اصولاً به صورت ضماد میساختند و بهکار میبردند (ابنربن،
۱۷۶؛ حکیم مؤمن، ۱۷۶). برخی از شیافها
نیز بهتدریج نامهای ویژه یافت، مانند شیاف
نارنج و شیاف سماق.
ج ـ قطره
که آن را از ترکیب عصارۀ چند
دارو یا عصارۀ یک گیاه به دست میآوردند، مانند قطرهای که رازی
( الحاوی، ۲ / ۱۴۶، ۱۵۸) از برگ
گلسرخ به دست میآورده، و یا آن را با داروهای دیگر ترکیب
میکرده است.
مآخذ
ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون
الانباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، ۱۲۹۹ ق /
۱۸۸۲ م؛ ابنربن، علی، فردوس الحکمة، به کوشش محمد
زبیر صدیقی، برلین، ۱۹۲۸ م؛ ابنسینا،
القانون، به کوشش ادوار قش، بیروت، ۱۴۱۲ ق /
۱۹۹۳ م؛ ابنقف، ابوالفرج، العمدة فی الجراحة، به
کوشش زینالعابدین موسوی و دیگران، حیدرآباد دکن،
۱۳۵۶ ق؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوالحسن طبری،
احمد، المعالجات البقراطیة، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین،
فرانکفورت، ۱۴۱۰ ق / ۱۹۹۰ م؛
ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقائق الادویة، به کوشش احمد
بهمنیار، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ اخوینی بخاری،
ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد،
۱۳۷۱ ش؛ اهوازی، علی، کامل الصناعة الطبیة،
قاهره، ۱۲۹۴ ق؛ بهاءالدولۀ حسینی،
حسن، خلاصة التجارب، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ مرکز، شم ۵۲۷‘
۱؛ پاکدامن، نـاصر، «جراحی در طب سنتی ایران»، مجموعـه
مقالات دربارۀ طب سنتی ایـران، تهران، ۱۳۶۲ ش؛
جرجانی، اسماعیل، الاغراض الطبیة، چ تصویری، به
کوشش پرویز خانلری، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ همو، ذخیرۀ
خوارزمشاهی، چ تصویری، به کوشش سعیدی سیرجانی،
تهران، ۱۳۵۵ ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین،
تهران، ۱۳۶۰ ش؛ خلیفه حلبی، الکافی فی
الکحل، به کوشش محمد ظافر وفایی و محمد رواس قلعهجی، بیروت،
۱۴۱۵ ق / ۱۹۹۵ م؛ دانشپژوه،
محمدتقی، «از ابنسرابیون تا ابنهندو»، مفتاح الطب علی بن حسین
بن هندو، به کوشش همو و مهدی محقق، تهران، ۱۳۶۸ ش؛
دبا؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، حیدرآباد دکن،
۱۳۸۰ ق / ۱۹۶۱ م؛ همو، ما الفارق
او الفرق ( کلام فی الفروق بین الامراض)، به کوشش سلمان قطابه، حلب،
۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۸ م؛ همو، المنصوری
فی الطب، به کوشش حازم بکری صدیقی، کویت،
۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۷ م؛ رشیدالدین
فضلالله، مکاتبات رشیدی، به کوشش محمد شفیع، لاهور،
۱۳۶۴ ق / ۱۹۴۵ م؛ همو، وقفنامۀ ربع
رشیدی، به کوشش مجتبى مینوی و ایرج افشار، تهران،
۱۳۵۶ ش؛ رهآورد، حسن، فهرست کتب خطی کتابخانۀ
دانشکدۀ پزشکی تهران، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ شطشاط، علی
حسین، تاریخ الجراحة فی الطب العربی، بنغازی،
۱۹۹۹ م؛ طاش کوپریزاده، احمد، مفتاح السعادة، حیدرآباد
دکن، مطبعة دائرةالمعارف نظامیه؛ علی بن عیسى کحال، تذکرة
الکحالین، به کوشش محییالدین قادری شرفی، حیدرآباد
دکن، ۱۳۸۳ ق / ۱۹۶۴ م؛ عیسى
بک، احمد، تاریخ البیمارستانات فی الاسلام، دمشق،
۱۳۵۷ ق / ۱۹۳۹ م؛ فسایی،
حسن، فارسنامۀ ناصری، به کوشش منصور رستگار فسایی، تهران،
۱۳۶۷ ش؛ قفطی، علی، تاریخ الحکما، به
کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ،
۱۹۰۲ م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، به کوشش یوسف
علی طویل، دمشق، ۱۹۸۷ م؛ کاسانی،
ابوبکر، ترجمه [و تحریر] کهن فارسی الصیدنۀ بیرونی،
به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۸ ش؛
کریستنسن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید
یاسمی، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ مایرهف، ماکس،
مقدمه و حواشی بر المقالات العشر فی العین (هم )؛
مشکٰوة، محمد، مقدمه بر درةالتاج قطبالدین شیرازی،
تهران، ۱۳۱۷ ش؛ المقالات العشر فی العین،
منسوب به حنین بن اسحاق، به کوشش ماکس مایرهف، قاهره،
۱۹۲۸ م؛ منزوی، خطی؛ همو، فهرستوارۀ
کتابهای فارسی، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ نجمآبادی،
محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، تهران،
۱۳۵۳ ش؛ نفیس بن عوض، شرح الاسباب و العلامات،
کلکته، ۱۲۵۱ ق / ۱۸۳۶ م؛ نفیسی،
سعید، «تاریخ بیمارستانهای ایران»، شیر و
خورشید سرخ ایران، تهران،
۱۳۲۹-۱۳۳۰ ش، س ۳، شم
۹ -۱۰؛ یوسفی هروی، یوسف، طب یوسفی،
لاهور، ۱۲۹۴ ق؛ نیز:
Crussol des Epesse, B. Th., Discours
sur L’œil d’Esmāʿ īl Gorgānī,
Tehran, 1928; Elgood, C., A Medical History of Persia, Amsterdam, 1951; id,
Safavid Medical Practice, London, 1970; Hamarneh, S. K., Health Sciences in
Early Islam, ed. M. A. Anees, Washington Dc, 1983; id and N. Hamareneh,
«Ophthalmology», The Different Aspects of Islamic Culture, Beirut, 2001;
Hirschberg, J. et al., «Ammār b. Alī al-MauŞilī ... Halīfa al-Ḥalabī ... Ṣalāh ad-Dīn», Augenheilkunde im Islam, Texte, studien und Übersetzungen, ed.
F. Sezgin, Frankfurt, 1986, vol. I; Khairallah, A. A. and S. I. Haddad, «A
Study of Arab Hospitals in the Light of Present Day Standardization»,
Beiträge zur Geschichte der arabisch-islamishen Medizin, ed. F. Sezgin, Frankfurt,
1991, vol. VIII; Meyerhof, M., «New Light on the Early Period of Arabic Medical
and Ophthalmological Science», Bulletin of the Ophthalmological Society of
Egypt, Cairo, 1926, vol. XIX; Sajjādī,Ṣ., «Bīmārestān», Iranica, 1990, vol. IV.
صادق سجادی (تل : دبا)
چشمپزشکی در فرهنگ مردم
عامترین تعبیر برای
بیان علت درد چشم در طب مردمی، گرمی و حرارت بدن است که برای
رفع آن، سعی در خنکسازیِ موضعیِ چشم دارند و یا داروهایی
با طبیعت خنک به کار میبرند تا از حرارت چشم کاسته شود. شستوشوی
چشم با چای تازهدم، یا مالیدن تفالۀ چای بر
پشت چشم از راههای کنترل حرارت، درد و سرخی چشم است (پاینده،
۲۶۳؛ میرشکرایی، ۴۷۱؛ همایونی،
فرهنگ ... ، ۴۷۵-۴۷۶؛ شهری، تاریخ
... ، ۵ / ۴۱۹-۴۲۰؛ نیز نک : صفیزاده،
۲۰، ۷۸).
روش دیگر کاهش درد چشم، شستوشوی
آن با شیری است که زائو به دختر نوزادش میدهد (شیرِ
دختر). در طب مردمی طبعِ شیر دختر را خنک میدانند؛ بنابراین،
آن را برای بهبود مشکلات ناشی از حرارت بالای بدن، چون چشمدرد
به کار میبرند (حاتمی، ۵۷؛ اسدیان، باورها ... ،
۲۶۴؛ ظفرخواه، ۳۷؛ رسولی،
۲۸۱). مردم معتقدند که بهترین حالت برای بهکارگیری
شیری که مادر به دختر میدهد، آن است که زائو در اولین زایمان
خود دختر زاییده باشد و همچنین شیر را مستقیماً بر
چشم بیمار بدوشد (مختارپور، ۲۵۷). این نوع شیر
را با عصارۀ برگ سُداب، یا سفیداب دانه و یا شیرخشت مخلوط میکنند
و آن را بر چشم میکشند (بیرجندی، ۱۲۴؛ پاینده،
همانجا؛ حکمت، ۱۲۳).
مالیدن محلول سفیداب با آب یا
سرکه بر پیشانی را در رفع سرخی و درد چشمِ ناشی از گرمی
و حرارت مؤثر دانستهاند (حاجی زین، ۲۸؛ شهری،
همان، ۵ / ۴۱۹). شستوشوی چشم با آب قلیان یا
آب زردچوبه نیز برای کاهش درد چشم توصیه شده است (اسدیان،
گوشهای ... ، ۶۳).
اهالی جزیرۀ کیش
سببِ خارش، آبریزش و سرخیِ چشم را استشمام بوی زیر بغل میدانند
و برای رفع آن، چشم را با آب دریا و یا آب قلیان میشویند
(مختارپور، همانجا). مردم گیلان سرخهجوهر را ــ که برای رنگکردن پشم
به کار میآید ــ دور چشم میمالند تا خونِ جمع شده در آن از بین
برود (پاینده، همانجا). اهالی هزاوه گاه با فروکردن سر بیمار در
امعا و احشای گرم گوسفند تازهذبحشده، درد چشم را کاهش میدهند (ضیغمی،
۱۶۶). آنان برای درمان «شبخیز» (سرخی چشم بر
اثر پریدن از خواب)، نزد زنی میروند که «در تکاندن چشم» ماهر
است. او پلک چشم را با دو انگشت میگیرد و تکان میدهد تا سرخی
آن را برطرف کند (همو، ۱۶۵). برخی بر آناند که سرخی
ناشی از ضربدیدگی با شستوشوی چشم با قدری آبنمک
برطرف میشود (مختارپور، همانجا).
برای درمان درد چشم و سرخی
و آفتابزدگی، چشم را در برابر دود سقز، یا سنجد، یا اریه
(نوعی گیاه صحرایی)، و یا چوبِ ون میگیرند
(حمیدی، ۲۲۷؛ حنیف، ۷۹؛ همایونی،
همان، ۳۱۲؛ اسدیان، باورها، همانجا). کردها ترکیبی
از سرگین مادهخر و شیرۀ درخت ون را میسوزانند و با آن چشم بیمار را دود میدهند؛
این عمل را «قانگ» مینامند (پرنیان، ۱۹۹).
در خراسان، گاه تکه پنبهای از قبای مردانه را روی دود سرگین
میگیرند تا بر آن آغشته، و رنگ آن زرد شود؛ آنگاه آن را روی
چشم میبندند (شکورزاده، ۲۴۷). در گیلان، دود برگ
سُداب و دانههای اسفند را در درمان انواع بیماریهای چشمی
توصیه میکنند (بشرا، ۲۳). در تهران، برای بهبود
درد چشم، تخم گشنیز را در سر قلیان میریختند و میکشیدند
(شهری، همانجا). در سدۀ هشتم، برای تسکین درد چشم، خاکستر ابر (اسفنج مرده) را میشستند
و در چشم میریختند (حاجی زین، همانجا).
برخی برآناند زکام، نَزله،
سرماخوردگی و رطوبت نیز میتواند آغازگر درد چشم باشد (شهری،
شکر ... ، ۴۲۶)؛ در این حالت برای درمان آن، روغن حیوانی
را با گرد قند مخلوط میکنند و آن را خوب میسایند و به پشت چشم
میمالند؛ روی آن را میبندند و چند ساعت باز نمیکنند.
اگر چشم با این روش بهبود یابد، علت درد سرماخوردگی است، و اگر
بهتر نشود، نخود، بادام و عناب را میسایند و به پشت چشم میمالند
و در مرحلۀ بعدی، درمان را با گرد گیاه دُشْک ادامه میدهند (همایونی،
همان، ۴۷۵-۴۷۶).
افزون بر روشهای درمانیِ یادشده
برای کاستن حرارت چشم، گیاهانی با طبیعت خنک و سرد را نیز
بهکار میبرند؛ مثلاً برگ تازۀ درخت کُنار را میکوبند و
ضماد آن را بر چشم میبندند (مختارپور، همانجا). کردها برای رفعِ چشمدرد،
ترکیبی از نبات کوبیده و گیاهی به نام دانه را در
چشم بیمار میریزند (پرنیان، همانجا). لرهای ایل
بیرانوند برای رفع درد چشم، گرد نظربک را که سفید رنگ و از گیاهان
کوهی است، در چشم میریزند؛ پس از آنکه اشک چشم سرخ شد، مطمئن میشوند
که دارو تأثیر کرده است (حنیف، ۸۰).
در چهارمحال، نوشیدنِ شربت بنفشه
و مربای هلیله را در کاهش درد چشم مفید میدانند (نیکزاد،
۱ / ۳۹). مردم کرمان برای تسکین چشمدردِ کودکان،
ساییدۀ دانۀ گیاه چِشُم یا چشمیزک را با شیرخشت مخلوط میکنند
و در چشم طفل میریزند. برای چشمدردِ بزرگسالانی که
مزاج معتدل دارند، لاجورد را میسوزانند و با «داروی چِشُم» به نسبت یک
به ۵ ترکیب میکنند و در چشم آنان میریزند (ستوده،
۷۲). در مشکینشهر، گرد چشمک (چشمیزک) را چون سرمه در چشم
میکشند (ساعدی، ۱۳۰). مردم فارس مخلوط گرد مغز دانۀ چشمیزک
و گرد نبات را برای درمان لهیدگی پلک و باد سرخ به کار میبرند
(امیری، ۵۰۵-۵۰۶؛ لهساییزاده،
۳۰۳؛ سلامی، ۱۲۷). همچنین
زردچوبه را که طبیعت خنک دارد، همراه با هلیلۀ زرد در مقدار
کمی آب میسایند و برای درمان ناراحتیهای چشمی
ناشی از حرارت خون، مثل تراخم (نک : دنبالۀ مقاله)، به زیر
پلک چشم بیمار میمالند (همو، ۱۴۷-
۱۴۸).
مردم کازرون بخش اضافیِ بند ناف
را خشک میکنند، میسایند و به هنگام درد چشم نوزاد، مخلوط با
زردچوبه بر پشت پلک او میمالند (حاتمی، ۵۴). روغن کرچک
را در رفع سرخی، و ضمادِ تهیهشده از برگ آن و آرد جو را در بهبود
ورمهای گرم چشم نافع میدانند (حاجیزین،
۱۴۰؛ عقیلی، ۳۸۶؛ خسروی،
۱۶). ضماد گشنیز تازه و آرد جو نیز در درمان درد چشم توصیه
شده است (شهری، طهران ... ، ۵ / ۴۲۲).
در لرستان، سرمهای گیاهی
از توئیلک (نوعی گیاه خودروی کوهی) میسازند
و برای پیشگیری از آب مروارید و دیگر امراض
در چشم میکشند (عسکریعالم، ۱ / ۲۵۱). مردم
اورمیه برای چشمدرد تخم رَکیشا را با شیر آنقدر میجوشانند
تا ببندد و سفت شود؛ سپس آن را با پارچهای بر چشم میبندند (میرنیا،
۲۵۴). اگر درد چشم ناشی از ورود جسمی خارجی
به آن بود، اهالی داریون گیاه بَنگو یا تخم شربتی
را که دانهای کنجدمانند است، در آب میانداختند و پس از لعابدهی،
در چشم میریختند تا جسم را به خود جذب کند. در روشی دیگر،
خمیر روغن گوسفندی و زردچوبه بر چشم میبستند (بذرافکن،
۱۷۰).
برخی بر آناند که خوردن رازیانه
و ریواس در بهبود آبریزش و رطوبت چشم تأثیر دارد و چشم را روشن
میکند (بیرجندی، ۱۳۹). در کازرون اگر چشمدرد
با سرخی، تورم پلک و آبریزش همراه باشد، کمی سوزک دورچه (=
جلبکهای روییده بر بدنۀ دلوچه) را بر پشت پلکها میمالند
(دورچه: ظرف مخروطیشکلی از پوست بز که پایههایی
چوبی دارد) (حاتمی، ۷۱). در لرستان، جوشاندۀ زیره
را برای درمان خارش، و در فراشبند، جوشیدۀ اسفند را نیز
برای رفع سرخی چشم به کار میبرند (عسکریعالم، ۲ /
۲۰۵؛ امیری، ۵۰۸). از روشهای
درمان آبمروارید، بستن ضماد برگ بارهنگ بر شقیقۀ بیمار
پس از داغ کردن آن با میل یا سیخ آهنی است (مقدم، ۱
/ ۴۵۲).
اهالی خراسان مخلوط سفیدۀ تخممرغ
و کره را در استکانی میریزند و سکهای در آن میاندازند؛
سپس هم میزنند تا کف کند. از این ضماد برای درمان آماس پلک
استفاده میکنند (شکورزاده، ۲۴۷). آنان برای درمان
چشمدرد اَنْزروت و سفیدۀ تخممرغ را مخلوط میکنند و به چشم میکشند (همانجا). در
الموت، سفیدۀ تخممرغ پخته را برای رفع درد، بر چشم میگذارند (حمیدی،
۲۳۲). مردم ترکمنچای برای درمان «پارگی سفیدی
چشم»، در هنگام خواب ضمادی از زردۀ تخممرغ را با پارچهای روی
چشم میبندند (حسینچی، ۹۱).
در برخی نقاط، طبع سرد کاهو را در
کاهش دردِ ناشی از کمسویی کارآمد میدانند، بهشرط آنکه
در شب نخورند و زیادهروی نکنند تا سوی چشم کم نشود (جمالی،
۱۵۸؛ بیرجندی، ۱۲۰). گاه مبتلایان
به چشمدرد و دیگر بیماریهای چشمی را از خوردن تره،
ذرت و خیار باز میدارند (همو، ۱۲۱؛ اسدیان،
همان، ۲۶۵).
مردم قشم گلمژه را پِندِسک میگویند
و برای رفع آن، ناخن را بر سطح حصیر میکشند تا داغ شود و بر گلمژه
مینهند (اسدیان، گوشهای، ۶۳). گاه نیز شخصی
که از نزدیکان بیمار نباشد، ناخن خود را میساید و مریض
آن را در چشم میکشد (حکمت، ۱۲۳).
ناخنه بیماری چشمی
ناشی از پدیدآمدن زائدۀ گوشتی کوچک در گوشۀ چشم است ( لغتنامه ... ). از شیوههای درمانی این
بیماری، گذاشتن زهرۀ باشق (= نوعی پرندۀ شکاری) بر چشم است (جمالی، ۹۵). ابوریحان
برآن است که ریختن گرد پوست خشکشدۀ خرچنگ دریایی
با نمک در چشم، در از بین بردن ناخنه تأثیر دارد (نک : کاسانی،
۱ / ۲۶۶-۲۶۷).
در گیلان، برای درمان کمسویی
و شبکوری، کبوتری را سر میبرند و خونش را در سایه خشک میکنند
و مانند سرمه در چشم میکشند (میرشکرایی،
۴۷۱). در گذشته (قرن ۶ ق / ۱۲ م)، خون تازۀ این
پرنده را برای تسکین دردهای شدید چشم، در آن میریختند
(جمالی، ۸۵؛ نیز نک : شهری، طهران، ۴ /
۲۵۰). خوردن جگر در درمان شبکوری بسیار مؤثر است.
از گذشته برای درمان کوری نیز دود جگر کبابی گاو یا
گوسفند را به چشم میدادند (همایونی، سایه ... ،
۱۲). خوردن جگر کبابی ماهی کِر یا جگر گنجشک
(نوربخش، بندر ... ، ۱۵۱؛ میرنیا،
۲۵۳)، و استعمال بخور جگر را نیز از راههای درمان
کوری میدانستند (بذرافکن، ۱۷۱).
لرها بر این باورند که خوردن جگر
سفید مرغ سبب شبکوری میشود (اسدیان، باورها،
۲۶۴). در لرستان برای درمان این بیماری،
قورمهای از گوشت مرغ سیاه میپزند، و پارچهای بر سر بیمار
میاندازند تا ضمن بوییدن بخار قورمه، آن را کامل بخورد (عسکریعالم،
۱ / ۲۶۵). همچنین ریختن آمیختهای
از آب تره، شیر زن، روغن گل و کندر در چشم و خوردن سداب و پیاز را جهت
درمان شبکوری مفید میدانند (بیرجندی،
۱۲۱، ۱۲۴، ۱۲۹).
تراخم از بیماریهای
خطرناک و همهگیر در اکثر نقاط ایران بوده است. در روند این بیماری
پس از ایجاد شدن زخمی عفونی، ضخامت پلک افزایش مییابد
و زخمْ زیر پلک جای میگیرد. در اکثر موارد، این
افزایش ضخامت پلک، مژهها را تحریک میکند و سبب میشود
تا به داخل چشم برگردند؛ مژههای اضافی رشد میکنند و بهتدریج
قرنیه را میسایند و در نهایت، این بیماری
به از دست دادن بینایی منجر میگردد. در برخی نقاط،
جراحی ابتدایی خاصی برای تراخم شکل گرفته بود؛ به این
صورت که با ساییدن سنگ جهنم (نیترات دارژان) یا لبۀ حبهای
قند در پشت پلک بیمار، دانههای تراخم را معالجه میکردند. خروج
عفونت و خون از چشم نشانی بر صحت جراحی بود (طوفان،
۷۹-۸۰؛ طباطباییفر، ۲۵۹؛
حسینچی، ۹۱؛ مونسالدوله، ۲۴۸؛ پولاک، II / 205).
گاه نیز ریشۀ مژههایی را که به درون چشم برمیگشتند، با نیشترهای
مسی میسوزاندند تا از جراحت سطح قرنیه کاسته شود (طوفان،
۸۰).
از گذشته، سرمهکشیدن را در جلوگیری
از ورود آلودگیهای مولد تراخم به چشم مؤثر میدانستند (مظاهری،
۱۰۹). در غرب ایران، کاربرد خون کبوترِ برنجی
(کبوتری که زیر بال آن خال خالی است) را در درمان تراخم مفید
میدانند (اسدیان، همان، ۲۶۵). مردم دوان تراخم را
دیشْک مینامند و به گیاهی که مغز میوۀ آن را
با نبات میکوبند و چون سرمه در چشم میکشند، گُلِ دیشک میگویند
(لهساییزاده، ۳۲۰؛ سلامی،
۲۲۰-۲۲۱). دیگر داروی تراخم، دَریه
سی دیشک، آمیزهای از شیرِ زن، زاج، آرد گندم و
زردچوبه است که ضماد میکنند و بر چشم میبندند (لهساییزاده،
۳۳۱). هلیلۀ زرد نیز از گیاهانی است که برای درمان این
بیماری کاربرد داشته است؛ گرد ساییدۀ این
رستنی را بهتنهایی و گاه با زردچوبه در آب میریختند
و با پنبه، به زیر پلک میمالیدند (سلامی،
۲۴۵؛ لهساییزاده، ۳۴۰). خراسانیان
برای درمان تراخم روشی دیگر داشتند؛ به این صورت که مورچۀ سواری
یا خرمور را بر پشت پلکِ برگرداندهشده میگذاشتند تا دهان مورچه بر
زخم قرار گیرد و زخم را نیش بزند و از پلک خون جاری شود
(شکورزاده، ۲۴۸).
چکاندن آب گشنیز تازه و یا
مخلوط آن با گلاب در چشم از راهکارهای درمان آبلۀ چشم بود (تحفة
... ، ۵۲؛ جرجانی، کتاب چهارم و پنجم، ص
۲۰۰). اگر سیاهی چشم در اثر آبله برآمده میشد،
سرمه و کافور را در آب گشنیز حل میکردند و به دفعات درون چشم میریختند
(همانجا). برای درمان نوعی نابینایی در اثر خیرهشدن
به برف، بیمار را با روشهای مختلف وادار به تعرق میکردند تا
دوباره قادر به دیدن شود (ماسه، II / 342). از عوامل دیگر کوری،
بیماریهای مقاربتی چون سفلیس و آتشک، و نیز
کشیدن قلیان و چپق و ورود دود حاوی جیوۀ آن به
چشم است (شهری، شکر، ۴۳۷- ۴۳۸).
مردم تالش درمان بیماری
چشمِ گاو یا گوساله را آب دهان کسی میدانند که بهتازگی
از آب دریا نوشیده باشد. آنان همچنین برای رفع نوعی
بیماریِ فصلیِ چشمِ گاو ــ که ناشی از تخمریزی
نوعی کـرم در چشم گـاو است ــ دوغ ترشیـده در آن میریزند
(عبدلی، ۱۴۶-۱۴۷).
به گفتۀ نصیرالدین
طوسی، یکی از خواص مروارید افزایش سو و روشنایی
چشم و جلوگیری از آبریزش آن است (ص
۱۰۵-۱۰۶). مروارید را در سرمه نیز
به کار میبردند (غیاث ... ، ذیل کحلالجواهر). خاصیت دیگر
مروارید را رطوبتزدایی چشم میدانند (دنیسری،
۱۵۴). در برخی متون، به ترکیب گرد ساییدۀ دُر و
کف دریا اشاره میشود که روشنیبخش چشم است (تحفة،
۱۸۸). استفاده از یاقوت در داروهای روشنایی
چشم، و نگاهکردن به فیروزه از راهکارهای دیگر برای افزایش
قوای دید و سوی چشم است (نصیرالدین،
۴۸- ۴۹، ۷۹). ساییدن سنگریزههای
کوچک به دست آمده از کوه باورد و ترکیب گرد آنها با آب سرد یا آبغوره
را نیز در روشنی و تقویت چشم مؤثر، و دافع شبکوری و
رطوبت چشمی میدانستند (تحفة، ۱۵-۱۶).
در گروس، برای کاهش درد و ورم چشم
که ناشی از گزش حشرات و حیوانات باشد، سنگریزههای سرد
ته جوی را بر چشم میگذارند تا درد و سوزش تسکین یابد
(هاشمنیا، ۲۳۷). کشیدن عسل با میل سرمه بر
چشم را در تقویت قوۀ بینایی مؤثر میپندارند (اسدیان، باورها،
۲۶۴). از باورهای کهن دربارۀ آب نیسان
آن است که در افزایش سوی چشم و کاهش آبریزش و درد چشم مؤثر است
(شهری، طهران، ۴ / ۲۴۸).
افزون بر داروها و شیوههای
یادشده، برخی روشهای طب قدیم چون خونگیری را
نیز در درمان مشکلات چشم توصیه کردهاند؛ مثلاً برای درمان جرب
چشم، حجامت بسیار مناسب تشخیص داده شده است (ابناخوه،
۱۶۳).
برخی بر آن بودند که کشیدن
زنگ آهن در چشم عفونت چشم و جرب پلکها را بهبود میبخشد (قزوینی،
۱۹۲). در عجایب المخلوقات طوسی آمده که سنگ دهنج
فرنگی عامل کوری است و در همانجا به سرمهکشیدن با فیروزه
برای روشنی چشم سفارش شده، و اکتحال طلای ساییده و
گرد حجر مرقشیثا یا سنگ روشنایی در چشم، از روشهای
تقویت سو و روشنی چشمها دانسته شده است (ص ۱۴۳،
۱۵۰، ۱۵۶؛ نیز نک : ابوالقاسم،
۱۸۳).
برخی از مردم مگس خشکیده را
میساییدند و با سرمه در چشم میکشیدند و بر آن
بودند که برای چشم منفعت بسیار دارد؛ خوردن آن نیز توصیه
میشده است (طوسی، ۶۲۷؛ صفیزاده،
۲۰). مردم قوچان مگس لهشده را در خون کبوتر میانداختند و در
چشم میکشیدند تا درد چشم کاهش یابد (شکورزاده،
۲۴۸). در کردستان بر آن بودند که کشیدن زَهرۀ آدمی
بر چشم لکۀ کهنه را میبرد و ترکیب زَهرۀ گرگ با عسل
مومدار ضعف چشم را بهبود میبخشد (صفیزاده، همانجا). گیلانیها
ادرار قورباغه و شبپره را باعث کوری میدانند (بشرا،
۱۹). در کردستان میل سرمهدان را بر پشت قورباغهای میکشند
و بر چشمان خود میمالند و بر این باورند که سوی چشمشان افزوده
میشود (صفیزاده، ۲۱).
برخی گمان میکنند که
استفاده از چشم موجودات در داروهایی مانند ترکیب شیر،
کنجد و گرد چشم راست خارپشت (عطاری، ۲۳۱)؛ یا سوختۀ
استخوان گوسفند، بادام و نارگیل برای تقویت قوای دید
و نور چشم مؤثر است (ضیغمی، ۱۸۳). این باور
امروزه نیز در میان مردم رواج دارد که خوردن اجزاء گوسفند در خوراک
کلهپاچه به تقویت همان عضو در انسان میانجامد و به همین
منظور، چشم گوسفند را برای تقویت سوی چشم میخورند.
اهالی گیلان چشم دردناک را
با پارچۀ سیاه میپوشانند تا نگاه انسانهای ناپاک بر آن نیفتد
(پاینده، ۲۶۳). آنان دعای مخصوص درد چشم را از
دعانویس میگیرند و روی کلاه یا موی سر میآویزند
(همانجا). مردم ترکمنچای برای درمان درد چشم، دعایی به
نام «عِرضه» (عریضه) میگیرند و پس از گرفتن وضو آن را در آب
رودخانه میاندازند (حسینچی، ۹۱). تهرانیها
بر چشم گوسفند قربانی ۱۰۰ مرتبه «البصیر» میخوانند
و آن را همراه بیمار میکنند (شهری، تاریخ، ۵ /
۴۲۱).
افراد مبتلا به گلمژه در گیلان،
چند حبه قند را در بقعۀ پیر مؤمنسرا تبرک کرده، با زبان تر میکنند و بر موضع زخم میمالند،
سپس قندها را کنار مرقد میگذارند تا با آبشدن قندها گلمژه نیز
درمان گردد (پوراحمد، ۸۴-۸۵). گاه مردم خاک اماکن مقدس را
به پیشانی میمالند تا از بیماریها رهایی
یابند (پرنیان، ۱۹۹).
کوچنشینان ایل پاپی
پارچهها و شالهای آویخته از علم و بیرق عزاداری ماه محرم
را به چشمان خود میکشیدند (فیلبرگ، ۲۵۷).
آنان برای درمان نوعی بیماری چشم چنین روشی
دارند: یک انگشتریِ نقره را در کاسهای آب میاندازند، بیمار
سر خود را بالای ظرف میگیرد و پارچهای سیاه بر
سرش میاندازند. درمانگر زیر لب ترکیبی از آیۀ
۱ تا ۳ از سورۀ اول (حمد) و آیۀ ۱ تا ۷ از سورۀ انشراح (۹۴) قرآن را میخواند، با یک دست بهآرامی
بر سر بیمار ضربه میزند و با دست دیگر، ۷ دانه گندم در
کاسه میاندازد؛ با این باور که بیماری به دانههای
گندم منتقل میشود (همو، ۲۶۷).
در ایل باصری، معمولاً برای
رفع حساسیت و سرخی و یا لکههای چشمی شیوهای
به کار میبرند که اصطلاحاً به آن «تکاندن چشم» میگویند؛ بدینترتیب
که ملا ۷ بار سورۀ اَلَمْ نَشْرَح (انشراح) را میخواند و هربار، یک دانه از
حبوبات یا غلاتی را که در دست دارد، به داخل کاسهای آب میاندازد.
آب کاسه و دانههای درون آن را بر ۷ بوتۀ دور از آبادی
میریزند. این کار را تا ۷ شب تکرار میکنند تا چشم
مداوا شود (توکلی، ۲۱۰). در بندر لنگه، چشم بیمار
را با این آب میشویند (نوربخش، بندر، ۲۶۳).
مردم تهران برای درمان تورک درون
چشم به برنج دعا میخوانند و در آب میریزند (هدایت،
۵۴). همچنین برای درمان چشمدرد، بر خون کبوتران امامزادهها،
دعای «یا نور و یا نور، یا مدبر النور، یا منور
النور بالنور» را میخوانند و از آن خون به چشم میکشند (شهری،
همانجا). مردم دوان دعای نور را بر ۷ پاره گوشت میخوانند و برای
رفع لکۀ قرنیه دور چشم میمالند و آن را شب یکشنبه و چهارشنبه
در ناودانِ روبهقبله میریزند (طباطبایی،
۷۰۴).
ترکمنها از دختری باکره میخواهند
تا پشت مریض بایستد و از آنجا ۷ دانه گندم در آب بریزد و
بخواند: دست من شفای تو / حرف من دوای تو / / شیش تا گندم آش تو
/ هفتمیش هم نوش تو / / غبار تو کوهها باشه / تو چشم تو نباشه (معطوفی،
۳ / ۲۰۹۳). اگر لکۀ چشم سرخ باشد،
به ۳ دانۀ عدس، و اگر گل چشم سفید باشد، به ۳ حبۀ نمک دعا میخوانند
و در آب میریزند. سپس مریض روبهقبله آب را از بالای سر
به پشت سر خود میریزد (حکمت، ۱۲۳). در طبس برای
درمان جوش چشم، ۷ نفر به ترتیب روبهروی بیمار مینشینند
و بر تکه نمکی، سورۀ انشراح را میخوانند و نمکها را در آب میاندازند و آب را به
دیواری روبهقبله میپاشند (امینی،
۲۲۶).
برخی از مردم برای رفع گلمژه،
صبح زود به مستراح میرفتند و رو به چاهک یا مدفوع میگفتند:
«سنده، سلومت میکنم / خودمو غلومت میکنم / / اگر چشممو خوب نکنی
/ هپول هپالت میکنم»، و بر این باور بودند که بهزودی گلمژه
از بین میرود (همایونی، فرهنگ، ۳۳۶؛ زیانی،
۹۱؛ هدایت، ۵۴-۵۵؛ شهری، همان،
۵ / ۴۲۲)؛ برخی نیز لنگه کفش برمیداشتند
و این عبارات را خطاب به گلمژه میگفتند (طباطبایی،
همانجا).
گلمژه را در طبس، کوه سلام میگویند
و برای بهبود آن، فرد رو به کوه میایستد و ۳ بار میگوید:
«ای کوه سلامت میکنم / خود را غلامت میکنم» (امینی،
۲۲۸- ۲۲۹). مردم کیش ضبضوب (گلمژه) را
نشانۀ سلامت چشم در تخلیۀ کثافات میدانند و برای درمان آن، بیمار صبح زود در
خانهای را میزند و در جوابِ صاحبخانه میگوید: «شیخ
گلمژهها ست؛ گلمژهای برای چشم شما آورده است». صاحبخانه با عصبانیت
در را میگشاید، بیمار را دنبال میکند و به گلمژه بد میگوید
تا بترسد و چشم را ترک کند (مختارپور، ۲۵۷-
۲۵۸). دیگر شیوۀ درمان گلمژه،
سرمهکشیدن به چشم سالم است تا چشم مبتلا حسادت کند و زودتر بهبود یابد
(اسدیان، همان، ۲۶۵).
تهرانیها برای رفع درد چشم،
سر در خمره فرو میکردند، چشمها را میبستند و میگفتند: «ای
پسر خناس منو بشناس، به بابات بگو ای خناس»؛ سپس سر را بیرون میآوردند
و به آفتاب نگاه میکردند (شهری، همان، ۵ /
۴۲۱). از دیگر روشهای پیشگیری از
چشمدرد، مالیدن خاکستر اسفند شب چهارشنبهسوری بر صورت و پیشانی
بود (دوستی، ۶۰).
از بیماریهای چشمی
رایج در گیلان، بیماری عفونی ناشی از تخمریزی
نوعی مگس در چشم است که چشم را سرخ و متورم میسازد. برای پیشگیری
از ابتلا به این بیماری در آغاز بهار، منتظر خواندن پرندهای
به نام کوکو میمانند و با خواندن او، یک گره به بند شلوار خود میزنند
و رو به پرنده میگویند: «کوکو جان! صدای تو را شنیدم. در
ماتحت جنجه مش (= مگس) را بستم»، و بر این باورند که مبتلا نخواهند شد (عبدلی،
۱۴۹-۱۵۰).
از رسوم قوم ترکمن آنکه هرگاه چشم کسی
پرده میآورْد، بر سر راهی مینشست تا زنی از راه برسد و
به او بگوید: «برو، فرار کن»، سپس بر صورت مریض میزد و تکهنانی
را دور سر وی میچرخاند و به نشانۀ صدقه و دفع بیماری
به گوشهای میانداخت (معطوفی، همانجا). در فرهنگ تالشی،
در صورت ورود جسمی خارجی به چشم، پلک بالایی را بهآرامی
میکشیدند و چند بار تکان میدادند و میگفتند: «پیرزن
خانه را جارو کن، خاک را دور بریز، بجنب گوساله را رها کن»، تا آن جسم خارج
شود (عبدلی، ۱۵۱-۱۵۲). اردکانیها
در این حالت میگفتند: «اگر سیر شدهای، بیرون بیا
و اگر گرسنهای، همانجا بمان» (طباطبایی،
۴۵۷- ۴۵۸). در آذربایجان، برای
خارجکردن جسم از چشم کودک، پلکهایش را میگرفتند و میگفتند:
«چوچوچو ... »، تا جسم خارج گردد (ظفرخواه، ۳۵).
اهالی اردکان لوچی چشم
نوزاد را نتیجۀ خوردن شیرِ جوش (شیری که مادر بر اثر ناراحتی و
عصبانیت در سینه داشته باشد) میدانند. آنان همچنین بالای
سر نوزادِ دو یا سهماهه نمینشینند، زیرا برآناند که
طفل هنگام نگاهکردن به بالای سر، چشمش به همان حال باقی میماند
(طباطبایی، ۴۴۵، ۴۴۷). مردم شیراز
بر این باورند که اگر کودکی چشم خود را چپ کند و در همان حین،
موشی از سوراخ بیرون بیاید، چشم او لوچ باقی میماند
(زیانی، ۸۷). سروستانیها از خواب پریدن کودک
با صدای بلند را دلیل چپشدن چشم کودک میدانند (همایونی،
همان، ۳۳۳). از باورهای رایج در خراسان برای
چشمدرد، مالیدن دم مار (زنده یا مرده) به چشم است (شکورزاده،
۲۴۸). اگر کسی ۷ بند از پوست مار را بخورد، تا
۷ سال چشمدردی را تجربه نخواهد کرد (طباطباییفر،
۲۶۹).
کازرونیها از دیدار بیمار
مبتلا به چشمدرد با کسی که عطر زده است، ممانعت میکنند و بر این
باورند که درد چشم افزوده میشود (حاتمی، ۷۲). در باورهای
طبی مردم سمنان، این حالت را «بو شنیدن چشم» میگویند
و استشمام بوی برخی از غذاها و یا سرخکردنیها را در این
مورد مضر میدانند (احمدپناهی، ۱۴۴). در آمل، بیماران
مبتلا به چشمدرد را که چشمان آنها در اثر درد سرخ شده بود، از نگریستن در آینه
برحذر میداشتند تا زودتر بهبود یابند (مهجوریان،
۵۸). اهالی قشم ابتلای افراد به درد چشم را از نشانههای
ابتلا به باد زار میدانند (نوربخش، جزیره ... ،
۴۲۶-۴۲۷).
باورهایی دربارۀ از
دست دادن بینایی در میان مردم به چشم میخورد؛ برای
نمونه، کودکان حسیننام موظفاند که در دستههای عزاداری روز
عاشورا شرکت کنند، وگرنه بهزودی کور خواهند شد (ماسه، I / 47-48).
سیرجانیها ادرارکردن در آب را سبب کوری و از دست دادن روشنی
چشم میدانند (بختیاری، ۳۲۱).
در خوابگزاری، دیدن چشم در
خواب نشانۀ ایمان و اعتقاد افراد، و دیدن بیماری و ناراحتی
چشم دلیل بر کمبود اعتقاد و تقوا ست. بیماریهای چشم دلیل
بر بیماری فرزند و یا مرگ وی، خونریزی چشمی
نشانۀ نقصان در مال، و سفیدی آن سبب اندوه است (یواقیت
... ، ۱۹۸؛ حبیش، ۱۵۸-
۱۵۹). کحالی در خواب، در صورت افاقه نکردن دارو، تعبیری
از گمراهساختن دیگران از سوی خواببیننده است (همو،
۳۴۴). در باور مردم بروجرد، رؤیای راهرفتن در تاریکی
به نابینایی تعبیر میشود (کرزبر،
۲۳۷).
کمسویی چشم یا ضعف بینایی
از پیامدهای نگریستن به پلیدی، اجساد به دار آویخته،
شرمگاه زنان و ایستادن در جهت عکس کعبه است (غزالی، ۲ /
۴۰). ریختن آب داغ بر سر، خوردن غذای داغ، خیرهشدن
در خورشید و دیدن روی دشمنان از دیگر عوامل کمسویی
چشم است (عطاری، ۱۸۲). در مقابل، توجه به قطب شمال و دیدن
بناتالنعش (دب اکبر) در تقویت نور چشم اثر دارد (دهدار، ۳۹).
خواندن آیةالکرسی از روی قرآن نه از بر، پوشیدن کفش زرد،
نگاهکردن بر آب روان، گیاهان و صورت زیبا و نیز دیدن ماه
نو بر نور چشم میافزاید (عطاری، ۹۶؛ عسکریعالم،
۲ / ۵۶). در پایان اردیبهشت و اوایل خرداد
ماه در شمال لرستان، ستارهای ظاهر میگردد که پرتو آن را سبب چشمدرد
حیوانات بهویژه گاوها میدانند و برای جلوگیری
از چنین اتفاقی، بر پیشانی گاوها خمیر میمالند.
همچنین چادرنشینان آنجا نقش خورشید بر سیاهچادرها میکشند
تا از درد چشم در امان باشند (همو، ۱ / ۵۲).
در مثلها «کوری» بسیار
پرکاربرد است. لرها میگویند: از چشم کور قطرۀ اشکی غنیمت
است، کنایه از اینکه هرکس در حد توان خود کار انجام میدهد و
نباید انتظار بسیار از افراد داشت (همو، ۵ /
۲۹۰). در نزد بختیاریها، مَثَل «آدم کور بهتر راه
خانۀ خودش را میداند»، اشاره به خبره بودن هرکس در کار خویش
دارد، و «کور به کور میگوید تف به چشمانت» کنایه از عیبجویی
افراد است (خسروی، ۱۸۱، ۱۸۸). لرها میگویند:
«از سمتِ چشم سالم میدهد، از سمت چشم کور پس میگیرد» که اشاره
به دادن و باز پس گرفتن هدیه دارد (عسکریعالم، ۳ /
۲۰۲).
دلیجانیها زبانزد «باباغوری
مردمک مردم شدهایم» را در اشاره به ناراحتی بیعلت دیگران
از شخص به کار میبرند و در موقعیت انتخاب میان بد و بدتر، میگویند:
«پهلوی چشم کور، چشمدرد بهتر است» (صفری، ۱۸۸،
۲۴۲). گرمساریها در مثلها، غربت و تنهایی را
به کوری و از دست رفتن بینایی تشبیه میکنند
(شاهحسینی، ۵۳). مردم بروجرد در مقام نکوهش ندانمکاریِ
افراد میگویند: «نانی به کور میدهد و نانی هم به
کورکش» (کرزبر، ۱۰۶). مردم سمنان نیز هرگاه کسی
امور را برعکس انتظار انجام دهد، به طنز میگویند: «این
امامزاده کور میکند، شفا نمیدهد» (احمدپناهی،
۹۸).
در ترانههای شفاهی، با
الهام از قصۀ یوسف (ع)، درمان چشمدرد ناشی از دوریِ یار خود
را بوییدن دستمال او میدانند (فقیری،
۵۲) و لرها در ترانهها، اشکریختن را سبب ابتلا به کوری
میدانند (عسکریعالم، ۵ / ۲۵۵). نابینایی
به مثابۀ نفرین هم در ترانهها جایگاه دارد: قسم خوردی قسم کورت
کنه یار / قسمها زرد و رنجورت کنه یار (میهندوست،
۶۱). در میان قصههای قوم بلوچ، داستان پادشاه کوری
را میخوانیم که ۳ دختر داشت و در آرزوی پسری بود
که برای چشمان وی دارویی بیابد. از دختران پادشاه،
دختر کوچکتر با سختی و گذراندن مراحل بسیار و دستیافتن به شیشۀ عمر دیو،
بینایی را به پدر خود هدیه میدهد (افتخارزاده،
۱۴۶-۱۴۷).
مآخذ
ابناخوه، محمد، معالم القربة، به کوشش
روبن لوی، قاهره، مکتبة المتنبی؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله،
عرایس الجواهر، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۴۵ ش؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم
مردم سمنان، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ اسدیان خرمآبادی،
محمد، گوشهای از دانشها و باورهای عامه در شهر قشم، تهران،
۱۳۸۳ ش؛ همو و دیگران، باورها و دانستهها در
لرستان و ایلام، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ افتخارزاده،
افسانه، قصههای بلوچی، تهران، ۱۳۸۸ ش؛ امیری،
رزاق، تاریخ و فرهنگ مردم فراشبند، شیراز،
۱۳۸۲ ش؛ امینی، محمود، جغرافیای
تاریخی شهرستان طبس، یزد، ۱۳۸۵ ش؛ بختیاری،
علیاکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان،
۱۳۷۸ ش؛ بذرافکن، جلال، فرهنگ مردم داریون، شیراز،
۱۳۸۹ ش؛ بشرا، محمد، طب سنتی مردم گیلان،
رشت، ۱۳۸۹ ش؛ بیرجندی، عبدالعلی، معرفت
فلاحت، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ پایندۀ
لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم،
تهران، ۱۳۵۵ ش؛ پرنیان، موسى، فرهنگ عامۀ کرد،
کرمانشاه، ۱۳۸۰ ش؛ پوراحمد جکتاجی، محمدتقی،
فرهنگ عامیانۀ زیارتگاههای گیلان، رشت، ۱۳۸۷
ش؛ تحفة الغرائب، منسوب به محمد بن ایوب حاسب، به کوشش جلال متینی،
تهران، ۱۳۷۱ ش؛ توکلی، غلامرضا، ایل باصری
از تُرناس تا لَهباز، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ جرجانی، اسماعیل،
ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران،
۱۳۸۴ ش؛ جمالی یزدی، مطهر، فرخنامه،
به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ حاتمی،
حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، بیجا،
۱۳۸۵ ش؛ حاجی زین عطار، علی، اختیارات
بدیعی (قسمت مفردات)، به کوشش محمدتقی میر، تهران،
۱۳۷۱ ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر،
تهران، ۱۳۲۶ ش؛ حسینچی قرهآغاج، حسین،
نگاهی به ترکمنچای، تبریز، ۱۳۶۶ ش؛
حکمت یغمایی، عبدالکریم، جندق، روستایی کهن
بر کران کویر، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ حمیدی،
علیاکبر و دیگران، مردمنگاری الموت، تهران،
۱۳۸۴ ش؛ حنیف، محمد، شناخت ایل بیرانوند،
خرمآباد، ۱۳۷۷ ش؛ خسروی، عبدالعلی، فرهنگ
بختیاری، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ دنیسری،
محمد، نوادر التبادر لتحفة البهادر، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و ایرج
افشار، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ دوستی، شهرزاد و المیرا
شاهرودی، جلوههای چهارشنبهسوری در فرهنگ مردم، تهران،
۱۳۹۰ ش؛ دهدار شیرازی، محمد، در یتیم،
به کوشش محمد سروش، شیراز، ۱۳۱۹ ش؛ رسولی،
غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران،
۱۳۷۸ ش؛ زیانی، جمال، دلنوشتههایی
از فرهنگ، آداب، رسوم و باورهای مردم شیراز، شیراز،
۱۳۹۰ ش؛ ساعدی، غلامحسین، خیاو یا
مشکینشهر، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ ستوده، منوچهر، فرهنگ
کرمانی، تهران، ۱۳۳۵ ش؛ سلامی، عبدالنبی،
طب قدیم ایران: طب سنتی دوان، تهران،
۱۳۸۱ ش؛ شاهحسینی، علیرضا و یونس
شاهحسینی، آواز نی تا آوای ایل، سمنان،
۱۳۸۹ ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم
مردم خراسان، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ شهری، جعفر، تاریخ
اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، ۱۳۷۸ ش؛
همـو، شکر تلخ، تهـران، ]۱۳۴۷ ش[؛ همـو، طهران قدیم،
تهران، ۱۳۸۳ ش؛ صفری، حسین، داستانها و
زبانزدهای دلیجانی، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ صفیزاده،
صدیق، طب سنتی در میان کردان، تهران،
۱۳۶۱ ش؛ ضیغمی، محمدجواد، هزاوه زادگاه امیرکبیر،
تهران، ۱۳۶۸ ش؛ طباطبایی اردکانی،
محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ طباطباییفر،
رضا، روستای قاطول در گذر زمان، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ طوسی،
محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران،
۱۳۴۵ ش؛ طوفان، جلال، تاریخ اجتماعی جهرم در
قرون گذشته، شیراز، ۱۳۸۱ ش؛ ظفرخواه، علی،
فولکلور خزانهسی، تبریز، ۱۳۷۹ ش؛ عبدلی،
علی، تاتها و تالشان، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ عسکریعالم،
علیمردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرمآباد، ۱۳۸۶-
۱۳۸۸ ش؛ عطاری، محمد، گنجینۀ عطار،
تهران، ۱۳۵۴ ش؛ عقیلی علوی شیرازی،
محمدحسین، مخزن الادویة، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ غزالی،
محمد، احیاء علوم الدین، ترجمۀ مؤیدالدین خوارزمی،
به کوشش حسین خدیوجم، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ غیاث
اللغات، غیاثالدین محمد رامپوری، بمبئی،
۱۳۴۹ ق؛ فقیری، ابوالقاسم، باورهای سرزمین
مادریام، شیراز، ۱۳۸۹ ش؛ فیلبرگ، ک.
گ.، ایل پاپی، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ قرآن کریم؛
قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی،
تهران، ۱۳۴۰ ش؛ کاسانی، ابوبکر، ترجمه ]و تحریر[
کهن فارسی الصیدنۀ بیرونی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران،
۱۳۵۸ ش؛ کرزبر یاراحمدی، غلامحسین،
فرهنگ مردم بروجرد، به کوشش علی آنیزاده، تهران،
۱۳۸۸ ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لهساییزاده،
عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، شیراز،
۱۳۸۰ ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان
جزیرۀ کیش، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ مظاهری، علی،
زندگی مسلمانان در قرون وسطى، ترجمۀ مرتضى راوندی، تهران،
۱۳۷۸ ش؛ معطوفی، اسدالله، تاریخ، فرهنگ و هنر
ترکمان، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ مقدم گلمحمدی، محمد، تویسرکان،
تهران، ۱۳۷۸ ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس
سعدوندیان، تهران، ۱۳۸۰ ش؛ مهجوریان نماری،
علیاکبر، باورها و بازیهای مردم آمل، ساری،
۱۳۷۴ ش؛ میرشکرایی، محمد، «مردمشناسی
و فرهنگ عامه»، کتاب گیلان، به کوشش ابراهیم اصلاح عربانی،
تهران، ۱۳۷۴ ش، ج ۳؛ میرنیا، علی،
فرهنگ مردم (فولکلور ایران)، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ میهندوست،
محسن، کلهفریاد، ترانههایی از خراسان، تهران،
۱۳۵۵ ش؛ نصیرالدین طوسی، تنسوخنامۀ ایلخانی،
به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۴۸ ش؛
نوربخش، حسین، بندر لنگه در ساحل خلیج فارس، بندرعباس،
۱۳۵۸ ش؛ همو، جزیرۀ قشم و خلیج
فارس، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ نیکزاد امیرحسینی،
کریم، شناخت سرزمین چهارمحال، اصفهان، ۱۳۵۷
ش؛ هاشمنیا، محمود و ملوک ملکمحمدی، فرهنگ مردم گروس (بیجار و
حومه)، بیجار، ۱۳۸۰ ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان،
تهران، ۱۳۴۲ ش؛ همایونی، صادق، سایۀ عقاید
و سنتهای مردم شیراز در زمان حافظ بر شعر او، شیراز،
۱۳۸۸ ش؛ همو، فرهنگ مردم سروستان، مشهد،
۱۳۷۱ ش؛ یواقیت العلوم و دراری النجوم،
به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ نیز:
Massé, H., Croyances et coutumes
persanes, Paris, 1938; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner,
Leipzig, 1865.