مراحل معين تكاملش فقط حقايق نسبى را در بر مىگيرد، حاصل جمع حقايق نسبى بىشمار، حقيقت مطلق را مىسازد»[1].
نتيجهاى كه از اين متون و ساير متون و منابع ماركسيستى در مورد تغير و نسبيت حقيقت بهدست مىآيد در چند اصل خلاصه مىشود:
معرفت و حقيقت پيوسته در حال رشد و تكامل مىباشد.
حقيقت در هر مرحلهاى از تاريخ با شرايط و خصوصيات همان مرحله تناسب دارد، و لذا حقيقت نسبى است.
شناخت انسانها خصلتى طبقاتى دارد و برداشت هر طبقهاى از حقيقت متناسب با منافع آن طبقه مىباشد.
حقيقت مطلق عبارت است از مجموعه حقايق نسبى.
در اين بخشهاى چهارگانه اصول نظريه ماركسيسم در مورد ارزش شناخت مطرح گرديد، اكنون به نقد و بررسى يكايك اين اصول مىپردازيم:
[1] . درباره پراتيك، ج 1، ص 469.