اسم الکتاب : سيرهى عالمانه و پندهاى حكيمانهى استاد الفقهاء و المجتهدين ميرزا جواد تبريزى المؤلف : تبريزى، جعفر الجزء : 1 صفحة : 207
شب را در آن
حريم ملكوتى بيتوته كند، به هر ترتيب به او اجازه مىدهند، شيخ جليل مىگويد: همان
شب من به كربلا مشرّف شدم از بيمارى آن جوان اطلاعى نداشتم. در همان شب در خواب
ديدم به حرم ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام مشرّف شدم، در حاليكه فضاى بالا سر
حرم از زمين تا آسمان مملوّ از ملايك بود، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و
اميرمؤمنان عليه السلام بر تختى نشستهاند، ملكى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و
آله رفته و بعد از عرض ادب گفت: حضرت باب الحوايج ابى الفضل عليه السلام عرض
مىكند علويه، عيال حاجى الكبه براى شفاء فرزندش به من متوسّل شده، شما دعا كنيد
كه شفا يابد، حضرت دعا كردند و لحظه بعد فرمودند: موت اين جوان مقدر است. ملك
برگشت، بعد از لحظهاى ديگر، ملك ديگرى آمد و همان پيام را ابلاغ كرد، حضرت دعا
كرد و همان جواب اول را داد، شيخ مىگويد: ناگاه ديدم ملايك به جنبش درآمدند،
گفتم: چه خبر است؟ ديدم حضرت عباس عليه السلام خودشان تشريف آوردند، با همان حالت
وقت شهادت در كربلا، عباس پيش آمد و عرض كرد، السلام عليك يا رسول اللَّه و ... يا
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از خداوند شفاى اين جوان را بخواهيد يا آنكه
ديگر مرا باب الحوايج نخوانيد و اين لقب را از من برداريد.
چشمان
پيامبر پر از اشك شد و فرمود: يا على همراه من دعا
اسم الکتاب : سيرهى عالمانه و پندهاى حكيمانهى استاد الفقهاء و المجتهدين ميرزا جواد تبريزى المؤلف : تبريزى، جعفر الجزء : 1 صفحة : 207