اسم الکتاب : سيرهى عالمانه و پندهاى حكيمانهى استاد الفقهاء و المجتهدين ميرزا جواد تبريزى المؤلف : تبريزى، جعفر الجزء : 1 صفحة : 202
باز كردم،
اما متوجّه شدم كه اصلًا نمىتوانم از جاى خود حركت كنم و قادر به حركت نيستم. بعد
از چند روز كه اصلًا حركت نداشتم، تصميم گرفتند مرا به كشور بحرين منتقل كنند كه
معالجه در كنار خانواده ادامه پيدا كند. يكى از شبها در حالى كه بر روى تخت از
شدّت درد به خود مىپيچيدم، از خودم سؤال كردم من چه كارى كرده بودم كه خدا مرا به
اين بلا دچار كرد [لازم به تذكر است با ضربهاى كه به كمر من وارد شده بود، اصلًا
اميدى براى بهبودى وجود نداشت و اكثر پزشكان از سلامت من مأيوس شده بودند و
مىگفتند: شما ديگر قادر به راه رفتن طبيعى نيستى.] در اين فكر بودم، ناگهان به
يادم آمد كه ميرزا جواد تبريزى رحمه الله در مقابل سيّد بيروتى، (به خاطر تشكيكاتى
كه در قضاياى حضرت زهرا عليها السلام داشت) ايستاد و ما هم در كنار ميرزا رحمه
الله در مقابل آن شخص ايستاديم. به فكر فرو رفتم كه نكند در حق آن شخص زيادهروى
كرده باشيم و شايد آن شخص نبايد اين قدر مورد هجوم قرار مىگرفت. در تلاطم اين
افكار بودم تا آنكه يك شب در عالم خواب خانمى باوقار و نورانى را ديدم [صحنهاى كه
قابل وصف نيست] كه پارچهى سبزى در دست داشت، فهميدم كه بىبى دو عالم، فاطمه
زهرا عليها السلام است. در اين حال حضرت فاطمهى زهرا عليها السلام رو به من كرد و
فرمود:
فرزندم!
در مظلوميت من شك مىكنى، در ظلمى كه بعضى در حق
اسم الکتاب : سيرهى عالمانه و پندهاى حكيمانهى استاد الفقهاء و المجتهدين ميرزا جواد تبريزى المؤلف : تبريزى، جعفر الجزء : 1 صفحة : 202