او
مىگويد شريعت و حقيقت يكى است و درين مورد چيزهايى نوشته كه ظاهراً با نظر شيعه
منافاتى ندارد.
ولى
در ص 93 به شيعه نسبت مىدهد كه حقيقت غير شريعت است او در اين مورد به
بيهودهگويى پرداخته است، ما مىگوييم خداوند به رسول خود علومى را عطاء فرموده
است و تأويل قرآن را به او تعليم فرموده است و هيچ دليلى وجود ندارد كه پيامبر
تمام علوم خود را براى امت بيان كرده باشد. به نحوى كه بين او و صحابه از نظر علم
هيچ فرقى وجود نداشته باشد، اساساً استعدادها فرق مىكند. استعداد آن حضرت (ص) فوق
از همه است و علم او برتر از ديگران، پيامبر آنچه كه مورد احتياج و كمال انسانها
بوده است پس از قرآن بيان فرموده است ولى علوم هم داشته كه بيان نفرموده است و
چنانچه احاديثى از طرف اهل سنت رسيده باشد كه آن علوم را به بعضى از اصحاب خود
گفته باشد مشكلى به وجود نخواهد آمد و اين موضوع بيانگر جدايى حقيقت از شريعت
نيست. خضر چيزهايى را ميدانست كه موسى (ع) نمىدانست، معلوم نيست اين وهابى
سرگردان مىخواهد چه بگويد؟!
أبو
هريره مىگويد من يك ظرف از علوم خود را باز نكردهام.