آن هيبت و آن سطوت و آن شأن معلى
از متن جهان رفت به تحويل عدم ها
شد خاك همان چشم و بشد فرش قدم ها
...
آن بازوى مستحكم و آن پنچه شيرى
آن هيكل با حشمت و آن شأن ملكوتى
آن قدرت بىمثل و همان حالت مستى
شد طعمه موران لحد رفت زگيتى
در عالم عنصر بسپرد ذره خاكى
آن مستى و عيش و طرب و وجد مسلسل
آن خوردن و پوشيدن و آن وضع مجلل
آن كبر و غرور و ستم عيش معجل
با فقر و سكوت وكر وكوريست مبدل
با ذلت و خوارى و بلا گشت معلل
رباعيات
ظاهر نشده كسى چو فردا را
امروز شكن پيكر اين سودا را
خوش باش به ياد اوكه دروقت فناء
هر غصه بيايد و نيابد ما را
......
رنگ چمن از گريه ابر است مخضر بلبل به سر غنچه گل گشت معطر
عارف به اميد نظر دوست منور
عاشق زغم جلوه يار است مكدر