فرستاده لطف و كَرَمَش بوده تا
بندگان بوسيله اطاعت و بندگى تكامل معنوى و روحانى يافته مستحق دخول بهشت گردند و
اين مقام سردرازى دارد. و نفى خوف و حزن إنسان از عذاب قيامت بر مجرد تقوى داشتن و
اصلاح حال مترتب است، منتهى مؤمن از آن در آخرت إستفاده مى برد ولى در دنيا چون به
تقوا و اصلاح تكامل خود تا دَم مرگ علم ندارد خوف و غم او در حيات دنيا از اهوال
قيامت وجود دارد والله العالم.
وقتى
از آيه بجهت كلمه (إمّا) فهميديم كه تكليف بر خداوندلازم نيست، ممكن است گفته شود
عبادت إنسان براى خدا در آيه مباركه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ
الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (الذاريات: 56) علت غايى حقيقى
آفريدن إنسان نيست؛ بلكه علت غايى ثانوى مىباشد و علت غايى اصلى آن را ما
نمىدانيم و گرنه، اولًا جاهل قاصر وجود نمى داشت خصوصا كه فعلا شمارهى انسانهاى
جاهل قاصر به ميليونها تن مىرسند و ثانياً آيه مباركه به جاى
«إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ» اذا يا تينكم، مىشد. و از اين جا
جواب يك سؤال مهم ديگر دفع مىشود كه علت غايى بليونها يا تريليونها جاهل قاصر در
طول تاريخ چيست؛ چون آنان بحكم عقل مكلف به إيمان و عبادت نيستند كه در حق آنان
تكليف ما لايطاق مىشود؛ زيرا مىگوييم بلى چنين است ولى عبادت علت غايى ثانوى است
نه علت غايى اولى و اصلى تا تخلف معلول از علت خود لازم آيد[1]
بلى آيه ان علينا للهدى «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ»
(النحل: 9) وجوب الهداية و بيان السبيل است الا ان يقال ان وجوب البيان لا ينافى
كونه غاية ثانوية. آنچه كه ما گفتيم غايت اول نبودن دين، براى خلقت است. و ما آن
را بعنوان دومين غايت قبول داريم و وجوب شرعى آن را نيز بر خداوند قبول داريم.
[1] - و اين جواب در مورد رحمت- اگر رحمت رحيمىباشد- و
در ابتدأ نيز مىآيد كه در آيات ديگر بعنوان علت غايى إنسان ذكر شده است.