با
دقت و تأمل در متونى كه حواس را ابزار شناخت معرفتى كرده، نتايج ذيل به دست
مىآيد:
1.
در بيشترِ متون قرآنى و روايى، از ميان حواس پنجگانه فقط نام گوش و چشم برده
مىشود؛ زيرا نقش اين دو حس، از سه حس ديگر بسيار مهمتر و اساسىتر است. به عبارت
ديگر سه حس لامسه، بويايى و چشايى در مقابل دو حس شنوايى و بينايى چندان مهم تلقى
نمىشود و اثر معرفتى اندكى دارد.[3]
2.
از ميان دو حس شنوايى و بينايى، حس شنوايى مهمتر، و در مسير كسب علم و معرفت
كارآمدتر است. ازاينرو در قرآن و برخى روايات، با مقدم كردن نام «سمع» بر «بصر»
كه گاه از آن به «ابصار»- با صيغه جمع- در برابر «سمع»، با صيغه مفرد- تقدم شنوايى
بر بينايى و اهميت بيشتر آن را آشكار كرده است؛ اهميتى كه امروزه نيز اثبات شده
است؛ زيرا اولًا بيشترِ علوم از طريق شنيدن به انسان منتقل مىشود و چشم
دراينخصوص از مرتبه پايينترى برخوردار است؛ ثانياً ناشنوايى، ناتوانى در گفتار
را نيز در پى خواهد داشت و برقرارى ارتباط انسان با ديگران و نيز كسب دانش و معرفت
را بهكلى مختل مىسازد؛ درحالىكه نداشتن بينايى تا اين اندازه اثرگذار يا
مختلكننده نيست.
2.
عقل
«عقل»
در اصطلاح حكما و فلاسفه، به معناى قواى نفس انسان براى ادراك كليات و استنباط
مسائل نظرى از مقدمات بديهى و معلوم است.[4]
همچنين عقل،