اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 49
بلافاصله مچ او را گرفتم و گفتم كه: شما كى هستى و اين ساعت و دقيقه را از كجا مىگويى؟
آن جوان در برابر اصرار و پافشارى من گفت: واقعش من در عالم خواب رفتم زيارت امام رضا عليه السلام، وقتى كه داشتم وارد حرم مىشدم امام رضا عليه السلام از ضريح بيرون آمد و رفت. من گفتم آقا كجا داريد مىرويد؟ ما زوار شما هستيم. حضرت فرمود: «هر فرد بااخلاص و باتقوايى كه زائر ما باشد، در دقيقه آخر حيات، ما به بازديد او مىرويم. حاج آقا مصطفى بهشتى از علماى اصفهان است و الآن دقيقه آخر عمر اوست. مىروم اصفهان و برمىگردم».
اين جوان اضافه كرد: من هم نمىدانستم كه حاج آقا مصطفى بهشتى كيست. بعد از خواب پريدم و چراغ را روشن كردم و سخنانى كه از امام رضا عليه السلام شنيده بودم روى كاغذ نوشتم و ساعت را هم ثبت كردم، مثلًا دوشنبه ساعت دو و بيست دقيقه بعد از نيمه شب. حاج حسن آقا بهشتى گفت كه من هم نوشتهام را درآوردم و ديدم كه مو نمىزند!
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 49