responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ری‌شهری، محمد    الجزء : 1  صفحة : 48

او هم مى‌گويد: من هم نمى‌گذارم كربلا بروى.

بقيه افراد، خانمشان را نشان گمركچى دادند و ايشان هم به مدت سه روز صبر مى‌كند و سرانجام لب مرز «السلام عليك يا ابا عبدالله» مى‌گويد و به منزل آية الله اشرفى اصفهانى در كرمانشاه برمى‌گردد. ايشان از او مى‌پرسد كه چرا نرفتى و او پاسخ مى‌دهد كه لب مرز به چنين مسئله‌اى برخورديم و ديديم كه اين زيارت همراه با گناه است، لذا از خير زيارت گذشتيم.

او بعداً عازم اصفهان مى‌شود و آنجا هم از او سؤال مى‌كنند و او قصه را تعريف مى‌كند.

آقازاده او (شهيد حاج حسن بهشتى) مى‌گويد: آقايانى كه رفتند كربلا، دسته جمعى برگشتند و به منزل پدرمان آمدند. من نمى‌دانم كربلا چه صحنه‌اى بوده، خصوصياتش را براى ما نگفتند كه چه بوده است، اما همه‌شان آمدند منزل پدرم و گفتند كه ما به كربلا مشرف شديم و حاضريم ثواب كربلايمان را به شما بدهيم و شما ثواب كربلاى نرفته‌تان را به ما بدهيد.

اين آدم باتقوا (حاج آقا مصطفى بهشتى) بعداً موفق به سفر مشهد مى‌شود و برمى‌گردد و مدتى زندگى مى‌كند و سپس بيمار مى‌شود و از دنيا مى‌رود.

شهيد حاج حسن آقا بهشتى امام جمعه موقت اصفهان به من (قرائتى) مى‌گفت: لحظه‌اى كه پدرم جان مى‌داد من بر بالين او تنها بودم. نفس آخر را كه كشيد به ساعت نگاه كردم و روى يك كاغذ نوشتم مثلًا دوشنبه ساعت دو و بيست دقيقه بعد از نيمه شب و آن را توى جيبم گذاشتم و فاميل‌ها را از خواب بيدار نكردم. مقدارى گريه كردم و قرآن خواندم و پارچه‌اى را روى او كشيدم. فردا فاميل جمع شدند و چون از محبوبين اصفهان بود، مراسم تشييع جنازه و دفن و كفن و ختم را با شكوه برگزار كرديم.

حاج حسن آقا بهشتى به من گفت: بعد از مدت‌ها يك جوانى به من رسيد و گفت كه پدر شما يك چنين شبى و چنين ساعتى و چنين دقيقه‌اى جان داده است. من‌

اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ری‌شهری، محمد    الجزء : 1  صفحة : 48
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست